حکومت دینی به کدام معنا

بگذارید برداشتم از حکومت دینی را با یک مثال بیان کنم. فرض کنید که شما مدیر یک مدرسه هستید. آیا در این مدرسه نمازجماعت را اجباری خواهید کرد؟ برخی می گویند اگر مدرسه را مدرسه ای مذهبی فرض کنیم باید نماز جماعت اجباری باشد و اگر مدرسه مذهبی نباشد باید نماز اجباری نباشد و افراد بتوانند به جای نماز خواندن بروند فوتبال بازی کنند. اما من فکر می کنم اگر مدرسه مذهبی بود بازهم نباید نماز اجبار باشد اما دانش آموزانی که نمی خواهند نماز بخوانند حق نداشته باشند که فوتبال بازی کنند چرا که فوتبال بازی کردن آنها دانش آموزان دیگر را وسوسه می کند تا نماز جماعت نخوانند.

من به این تعریف از حکومت دینی معتقدم یعنی حکومت دمکراتیک دینی. یعنی وقتی که اکثریتی از جامعه در یک رای گیری شکل حکومت دمکراتیک را پذیرفت حکومت شرایطی را فراهم کند که آنها از دینداری شان متضرر نشوند و یا غیردینداران زمینه های تضعیف دینداری آنها را فراهم نکنند. مثلا غیردینداران این حق را برای خود قائل نباشند که در تبلیغات خیابانی عکس زنان تقریبا برهنه را استفاده کنند و دینداران ناگزیر از دیدن و رو برگرداندن شوند. رسانه های دولتی و عمومی، برنامه درسی مدارس، سیستم تنظیم اوقات اداری و تعطیلی ها ناسازگار و مخالف گرایش مذهبی اکثریت نباشد. این به معنی زورگویی برای دیندارکردن بی دینها، اجحاف حقوق آنها به شکل جلوگیری از ارتقای درجه و رتبه و محرومیت از حقوق سیاسی نظیر حق وکیل و وزیرشدن نیست اما بی دینها در چنین جامعه از حقوق کاملی که در جوامع سکولار برخوردار خواهند بود نیز برخوردار نخواهند شد.

اگه یه کاره ای بودم (1)- پیش بینی پذیری

یادم است که در دبیرستان کلاس کامپیوتر داشتیم و تمرین های درس را پروژه تعریف می کردند. برایم این اسم گذاری عجیب بود. بعد فهمیدم که هر کاری که اول و آخر مشخصی داشته باشد پروژه خوانده می شود. با این تعریف زندگی ما پر است از پروژه هایی که باید انجام دهیم. حال وقتی ما در یک پروژه سرمایه گذاری می کنیم یعنی روی آن وقت، انرژی، اعصاب و پول می گذاریم که بتوانیم بازده آن پروژه را حدس بزنیم و این مهم تنها وقتی میسر است که بتوان آینده نیامده را تا حد خوبی پیش بینی کرد. از اینرو هرچه شرایط باثبات تر باشد، آینده نیامده قابل پیش بینی تر می شود. طبیعی است که اگر آینده کاملا مبهم و غیرقابل پیش بینی باشد انجام سرمایه گذاری متوقف می شود یا با هزینه زیاد و بیش از اندازه صورت می گیرد و احتمال خطا بودن آن سرمایه گذاری زیاد می شود.

تصور نکنید که منظور من سرمایه گذاری های بزرگ صنعتی است. نه مقصود من همین کارهای روزمره است. مثلا من اگر ندانم که اگر یک کتاب را ترجمه کنم (سرمایه گذاری وقتی) آیا خواهم توانست آن را  بفروشم و به چه قیمتی، شاید اصلا کار ترجمه را انجام ندهم و اگر انجام دهم همه اش این دغدغه را داشته باشم که آیا این کار به سود می رسد یا نه. مسئله از این قرار است که گفتم. امروز دوستی می گفت که ماشین در ایران خودرو ثبت نام کرده و نمی داند کی تحویلش می دهند. این یعنی ابهام و سردرگمی و همین مانع از برنامه ریزی او برای فروش احتمالی ماشین و به کار زدن پول آن در کارهای دیگر می شود. من در کار خودم پروپوزالی داده بودم ولی مشخص نیست که بررسی آن چقدر طول خواهد کشید. جایی نیروی کار می خواهند و شما رزومه می فرستید به شما نمی گویند که رزومه شما را چند وقته بررسی خواهند کرد. شما تا چند وقت دغدغه دارید که آیا شما را خواهند خواست یا نه. نگاه کنید زندگی عادی ما پر از این عدم قطعیت ها. کاری که این تحریم ها با اقتصاد ایران دارد می کند دقیقا از این دست است. حس تعلیق (به قول سعید حجاریان) در زوایای زندگی ما رو به گسترش است.

حال تصور کنید که وضعیت به شکل دیگری بود. هر وقت با جایی سروکار داشتید به شما بگوییند که آینده این کار به چه شکل است و ظرف چند وقت به شما جواب قطعی خواهند داد. ایده آل این است که دیگر شما زنگ نزنید و پیگیر باشید بلکه با شما تماس بگیرند و به شما خبر دهند. تغییر رویه به این شکل زندگی ما را بسیار بهبود خواهد داد. اگه یه کاره ای بودم سعی می کردم فرهنگ پیش بینی پذیر کردن مسائل را جا بیاندازم

مغلطه اقتصادی: صادرات نفت از مظفرالدین شاه تا کنون!

اخیرا گزارشی توسط مجمع تشخیص مصلحت توسط آقای ترکان و همکارش منتشر شده که نشان می دهد ارزش صادرات نفت از زمان مظفرالدین شاه تا کنون بالغ بر یک تریلیارد (1000 میلیارد) دلار بوده است وسهم دوره آقای احمدی نژاد از این مقدار حدود نصف است یعنی 500 میلیارد دلار و نتیجه گرفته شده که ظرف 8 سال گذشته درآمد نفتی معادل بازه مظفرالدین شاه تا آخر دوره خاتمی بوده است. نتیجه مضمری که در دل این مقایسه (مخدوش) گرفته شده این است که این دولت فرصتی معادل با بیش از 80 سال گذشته برای توسعه داشته که آن را تلف کرده است.

شکی نیست که دولت فعلی فرصت سوزی تاریخی انجام داد و یکی از بهترین فرصت های توسعه را به باد داد اما نکته در این است که ابعاد این فرصت سوزی چنان نیست که در گزارش مذکور آمده است. مقایسه مذکور مخدوش است چرا که صرفا درآمد اسمی نفت را لحاظ می کند در حالیکه باید درآمد واقعی نفت را با هم مقایسه کرد. برای سهولت امر آیا درست است که کسی بگوید الان گوشت کیلویی 20 هزار تومان است و زمان شاه کیلویی 200 تومان  پس وضع قصابان  به واسطه انقلاب 100 برابر بهتر شده است؟ هرکس بلافاصله باخود می گوید اگرچه درآمد قصابان 100 مرتبه بهتر شده اما قیمت کالاها و خدماتی که فرد قصاب می خرد نیز ای بسا بیش از 100 برابر افزایش یافته باشد و از این رو وضع قصاب نه تنها بهتر نشده بلکه بدتر شده باشد!

در مورد درآمد نفت هم اگر بخواهیم آن را واقعی کنیم می توانیم آن را بر شاخص قیمت یکی از کشورهای توسعه یافته مثل آمریکا تقسیم کنیم و به این ترتیب درآمد واقعی نفت مشخص می شود. بر اساس آمار صندوق بین المللی پول، شاخص قیمت مصرف کننده آمریکا در سال 1945 عدد 12 بوده اما این شاخص در اوایل انقلاب حدو 42 و اوایل دوره آقای هاشمی حدود 60 و زمان آقای خاتمی حدود 80 و هم اکنون 111 است.

اگر درآمد اسمی نفت در هر سال را بر این ارقام تقسیم کنیم مشخص می شود که اینگونه نیست که دوره آقای احمدی نژاد معادل نیمی از درآمد نفت تاریخ ایران کسب شده باشد! شاید چنین مقایسه هایی برای رسانه های سطحی خوراکی فراهم کند تا به موج مخالفت با دولت بیافزایند اما وظیفه ما ایجاب می کند تا تلاش کنیم قضاوت های موافقین و مخالفین را اصلاح کنیم و مردم را در اتخاذ قضاوت های صحیح یاری کنیم.

منتشره در اقتصادآنلاین

سیاست کنترل جمعیت کماکان قابل دفاع است

مخالفت با سیاست کنترل جمعیت در ایران خاستگاهی مذهبی و ایدئولوژیک دارد که خوشبختانه با توجه به مقتضیات زمان بسیاری از روحانیون در گذشته در این مخالفت¬ها تجدیدنظر کردند. امروزه پیرشدن جمعیت مجددا توجیهی فراهم کرده تا مخالفت با سیاست کنترل جمعیت مجددا به طور جدی مطرح شود و حتی لوایحی در جهت رشد جمعیت و سیاست¬های تشویقی در جهت افزایش جمعیت اتخاذ شود. آنچه واقعیت دارد این است که انگیزه¬های ایدئولوژیک یک بار دیگر در پس توجیه پیرشدن جمعیت مطرح شده که ضرورت دارد به هر دو توجیه و انگیزه پرداخته شود.
به نظر اینجانب برخلاف آنچه که گفته می¬شود پیرشدن جمعیت لزوما یک تهدید به شمار نمی¬رود. تردیدی نیست که چنانچه بخش بزرگی از جامعه پیرباشد آنها صرفا مصرف کننده خواهند بود و هزینه های بازنشستگی و درمانی زیادی را به جامعه تحمیل می-کنند و این هزینه ها باید توسط جمعیت فعال جامعه تامین شود اما لزومی ندارد که جمعیت فعال جامعه ایرانی باشند. تجربه کشورهای اروپایی پیش روی ما قرار دارد. ما می توانیم در بیست سی سال آینده رشد اقتصادی خوبی داشته باشیم و وضعیت توسعه یافته ای پیدا کنیم به طوریکه نسل جوان خود را با شرایط مرفهی بار بیاوریم و آنها را از آموزش های خوبی برخوردار سازیم و نهادها، شرکتها و سازمانهای خوبی ایجاد کنیم تا نسل جوان ایرانی بتوانند در مشاغل تکنیکی و کلیدی که به مهارت و تخصص نیاز دارد مشغول فعالیت شود. در مقابل نیروهای ساده و بدون مهارت خود را از کشورهای همسایه تامین کنیم. بی تردید تا چند دهه آینده افغانستان کشوری توسعه یافته نخواهد شد و کماکان تامین کننده نیروی کار ساده خواهد بود. به نظر می رسد همین داستان کمابیش در مورد عراق، تا حدی پاکستان و کشورهای همسایه شمالی ما صادق باشد. جذب مهاجر و نیروی کار ساده از کشورهای همسایه دارای دو مزیت بزرگ است. نخست آنکه این نیروها تنها در شرایطی که وضعیت اقتصادی ایران خوب باشد به ایران خواهند آمد و باری بر دوش جامعه ایران نخواهند بود اما اگر جمعیت ایران زیاد شود تا خود ایران تامین کننده نیروی کار ساده خود باشد این قشر همواره وبال گردن جامعه خواهند بود و جامعه ما ناچار خواهد بود تا در شرایط رکود و حتی بحران نیز حداقل نیازهای همه جمعیت خود را تامین کند و راهی برای خلاص شدن از مازاد نیروی کار خود (نیروی کار بیکار) در شرایط رکود اقتصادی نخواهد داشت اما نیروی کار مهاجر در همه جای دنیا با جریانات رونق و رکود آمد و شد می کنند. مزیت دوم این روش آنست که این سیاست جمعیتی با سیاست منطقه ای ایران در بلندمدت نیز سازگار خواهد بود. تردیدی نیست که ایران در کنار ترکیه، هند، چین و روسیه یکی از اقتصادهای بزرگ این منطقه است و باید آنقدر توسعه یابد تا بتواند در کشورهای همسایه خود تاثیرگذار و الهام بخش باشد. متاسفانه در آینده میان مدت هیچکدام از کشورهای همسایه ما به رشد چشمگیری نائل نخواهند شد و دهه های متمادی در وضعیت توسعه نیافته خود باقی خواهند ماند. بهترین شیوه تاثیرگذاری این است که ما به لحاظ اقتصادی پیشرو باشیم و بتوانیم از ملل مورد نظر خود (جمعیت های شیعه و مسلمان منطقه) به شکل ایجاد شغل و درآمد حمایت کنیم و بتوانیم الگوی زندگی و زبان خود را به این طریق به جوامع دیگر تزریق کنیم. اگر دقت کنیم متوجه می شویم که بسیاری از کشورهای اروپایی و آمریکا تلاش می کنند ارزش های فرهنگی خود را از طریق جذب دانشجو و همچنین تاثیرگذاری بر زندگی مهاجرینی که در آنجا شاغل می شوند به کشورهای دیگر صادر کنند و اسم این شیوه را ظرف ذوب کننده (melting pot) می نمامند. بهترین راه تاثیرگذاری ایران به عنوان یک تمدن بزرگ دارای ادعاهای فرهنگی و مذهبی آنست که بتواند چنان ظرفیت اقتصادی بزرگی داشته باشد که ملل منطقه را به سمت خود بکشاند. وضعیت مطلوب آینده ما این است که ایران کشوری الهام بخش و مرجع در منطقه باشد به نحوی که اگر کسی می خواست فرزندش را برای تحصیلات عالی مهیا کند گزینه فرستادن به دانشگاه های ایران یک گزینه منطقی باشد (کیفیت خوب، هزینه کمتر نسبت به دانشگاه های آمریکایی و اروپایی، قرابت بیشتر فرهنگی). نیروهای کار ساده نیز ایران را سرزمینی ثروتمند بیابند که بتوانند در آنجا مشغول به کار شوند. افرادی که در ایران تجربه تحصیل و کار می یابند سفیران غیررسمی برای ترویج دیدگاه ها، اصول، فرهنگ و منافع ما باشند. در حال حاضر این اتفاق تنها در سطح طلبه هایی رخ می دهد که در قم تحصیل می کنند. در عمل هم دیده می شود که چنین روحانیونی توانسته اند نگاه مثبتی نسبت به ایران در کشورهای خود ایجاد کنند در حالیکه این نگاه مثبت از طریق ساختارهای رسمی وزارت خارجه ایجاد نشده است.
این دیدگاه به رغم آنکه به نظر نگارنده درست است برای مقبول افتادن با یک مانع جدی روبروست و آن مانع ذهنیت منفی و حتی نژادپرستانه ما ایرانی ها نسبت به مهاجرین است. ما در عین حال که نسبت به خارجیهای غنی نظیر اروپایی ها و آمریکایی ها حال خودباختگی و شیفتگی داریم نسبت به خارجی های فقیر بسیار بی رحم و سخت گیر هستیم و حداقل حقوق انسانی را در حق آنها رعایت نمی کنیم. داستان رفتارهای نفرت انگیز ما با افغانی ها داستان تلخ مکرری است که باید از آن شرمنده باشیم. اما بهر صورت تغییر ذهنیت ضدمهاجر و نژادپرستانه امری است که زمان می برد و مردم ایران به راحتی نمی توانند سیاستی را بپذیرند که مبتنی بر جذب وسیع نیروی کار خارجی باشد. در تمام تبلیغات نژادپرستانه که در همه کشورهای جهان رواج دارد مهاجر موجودی شر، دردسرساز و متمایل به جرم و جنایت تصویر می شود در حالیکه اکثر داده های موجود مخالف این تصویر هستند و گمان می کنم که در ایران نیز آمارها مخالف این ذهنیت غلط است.
در سطح ایدئولوژیک و مذهبی نیز یک مغلطه وجود دارد وآن مزج توصیه های فردی با دستورالعمل های عمومی است. گاه یک دستور دینی حالت توصیه فردی دارد مثلا گفته می شود که بهتر است فرد موعظه بشنود تا اینکه موعظه بکند. اگر این توصیه فردی را یک دستور العمل اجتماعی کنیم دیگر هیچ روحانی و موعظه گری نباید تربیت شود که در این صورت نهاد مذهب و اخلاق جامعه دینی لنگ می ماند. اگرچه توصیه مذکور به لحاظ فردی درست است اما به لحاظ سیاست گذاری جامعه به موعظه گر نیاز دارد و چنین قشری باید تربیت شود. به همین قیاس، حکایت هرآنکس که دندان دهد نان دهد در سطح فردی درست است و آن ایجاد توکل و عدم هراس از تامین مایحتاج خانواده است اما این به معنی آن نیست که یک دستور العمل اجتماعی جهت عدم کنترل جمعیت باشد. خلط این دو موضع آفتی است که در بسیاری از تصمیم گیری های ما خود را نشان داده است.
نهایتا اینکه در عین¬حال که این نگرانی وجود دارد که دولت شاید سیاست¬های مشوق رشد جمعیت را پیشه کند اما بعید است که این سیاست¬ها موثر واقع شوند. همانگونه که تئوری¬های اقتصادی پیش¬بینی و تبیین می کنند با رشد درآمد و تحصیلات زنان، هزینه فرصت بارداری و بچه داری زیاد می¬شود و به همین دلیل خانوارها تعداد بچه کمتر را ترجیح می¬دهند. در ایران نیز همین اتفاق رخ داده است. اگرچه سیاست¬های کنترل جمعیت در ایران برای اقشار فقیر، کم سواد و روستایی موثر بوده اما عامل اصلی کنترل کننده جمعیت رشد درآمد سرانه و تحصیلات زنان بوده است. اگر دولت به خطا سیاست¬های موید رشد جمعیت را در پیش بگیرد می¬توان پیش¬بینی کرد که این سیاست¬ها در مورد طبقه متوسط و مرفه کارگر نیافتد ولی در طبقات فقیر تاثیراتی داشته باشد.

تبیین نقدهای گذشته به سیاست های ارزی

این سرمقاله من بود در پاسخ به مطلب حامد در روزنامه دنیای اقتصاد که اول مهرماه منتشر شد

آقای قدوسی طی یک سرمقاله کسانی را که در گذشته به سیاست تثبیت نرخ ارز انتقاد می کردند دعوت به دفاع از سخنان خود کردند. اینجانب طی یک سرمقاله در تاریخ 19 مهرماه 1386 از تثبیت نرخ ارز انتقاد کردم گرچه پس از آن بنا به تردید در مورد تبعات افزایش نرخ ارز در این رابطه سکوت اختیار کردم اما خود را موظف به دفاع یا تبیین آنچه گفتم می دانم. در واقع بیش از آنکه بخواهم دفاعی از آنچه گفته ام بکنم قصد دارم دو ذهنیت مهمی که در پس دو توصیه سیاستی قرار دارد را واکاوی کنم. اگر این نکته روشن شود در این صورت تفاوت توصیه های سیاستی روشن خواهد شد. در عین حال این را سنت پسندیده ای نمی دانم که وقتی به دلیل تحریم یک حالت استثنایی بر کشور حادث می شود مشکلات موجود را بهانه ای برای تضعیف دیدگاه های متقابل کنیم. به عنوان مثال وقتی تورم در ایران 50 درصد شد برخی این را بهانه کردند تا اصل آزادسازی قیمت ها، خصوصی سازی و امثالهم را تخطئه کنند و با توجه به فضای روانی موجود موفق شدند اما در بلندمدت بازهم اصول آزادسازی قیمت ها، خصوصی سازی و کاهش تصدی های دولت به عنوان سیاست درست شناخته شد و می شود.

یک دیدگاه معتقد به ارتقای سطح زندگی بر اساس درآمد نفت است. اساس این دیدگاه این است: حال که ایران درآمد نفت دارد، هیچ اشکالی ندارد که نرخ ارز را ثابت نگه داریم یا حتی کاهش دهیم تا واردات ارزان شود و از این طریق سطح زندگی مردم افزایش یابد. در این دیدگاه وابستگی به درآمد نفت یک واقعیت غیرقابل انکاری است که نباید از آن به صرف وابستگی شرمنده بود بلکه باید از آن استفاده کرد کمااینکه در گذشته نیز از آن استفاده کرده ایم. بر اساس این دیدگاه لزوما صادرات محور بودن نسخه مناسب ایران نیست و لزومی ندارد که ایران مثل برخی کشورهای منطقه نظیر ترکیه از مسیر توسعه صادرات به توسعه برسد. ایران می تواند توسعه درونگرایانه داشته باشد. ایران مصرف کننده کالاهای کاربر و معمولی جهانی باشد اما تلاش کند در بازار محصولات تکنولوژیک مزیت پیدا کند. وجود تعداد زیادی نیروهای متخصص در ایران و پایین بودن نرخ ارز که واردات ماشین آلات و مواد اولیه را تسهیل می کند می تواند زمینه مزیت یابی ایران در صنایع سرمایه بر و یا تکنولوژیک یا دانش محور را فراهم کند. در این دیدگاه ایران نمی تواند در بسیاری از کالاهای تجاری مزیت داشته باشد اما این جای نگرانی نیست و قرار هم نیست نیروی کار ایران رقیب نیروی کار ارزان چین، هند و بنگلادش شود بلکه نیروی کار ایران باید در بخش خدمات مشغول به کار شود. با توسعه ایران بخش خدمات و غیرتجاری (non-tradable) باید گسترش یابد و این بخش ها می توانند نیروی کار ساده ایران را جذب کنند. در این چارچوب ایران نیز شبیه به آمریکا بخش خدمات بزرگی خواهد داشت با این تفاوت که ایران نان صدور نفت را می خورد و آمریکا نان صادرات کالاهای بسیار پیشرفته و با ارزش افزوده بالا. این دیدگاه به صراحت تمام در مصاحبه استاد بزرگوار آقای دکتر هادی صالحی اصفهانی با روزنامه دنیای  اقتصاد (در اواسط مرداد ماه) منعکس شده است.

در مقابل یک دیدگاه مسیر کلاسیک کشورهای دیگر را پیشنهاد می کند. قطع وابستگی به نفت و رشد صادرات غیرنفتی هدف تلقی می شود. فرض این دیدگاه این است که اولا شرط مارشال لرنر برقرار است به این معنی که با کاهش ارزش پول ملی تراز بازرگانی بهبود می یابد. فرض دوم و کلیدی (که من در دو سه سال اخیر نسبت به آن مردد شده بودم) این است که با کاهش ارزش پول ملی، صنایع داخلی می توانند بخشی از نیاز ماشین آلات و کالاهای سرمایه ای وارداتی و حتی مواد اولیه وارداتی را تامین کنند. گرچه روشن است این اتفاق به سرعت رخ نمی دهد اما این فرض برقرار است که در میان مدت این اتفاق رخ خواهد داد. نکته دیگری که این رویکرد به آن توجه دارد ایجاد مزیت برای بنگاه های داخلی و ایجاد اشتغال است. در واقع این رویکرد دلالت های حمایت گرایانه دارد اما چه باک وقتی بسیاری از کشورها با همین حمایت گری توانسته اند به توسعه برسند. این دیدگاه را می توان در نوشته های مختلف دکتر نیلی مشاهده کرد.

اما پاسخ دیدگاه دوم به نقدهای آقای قدوسی به شکل زیر خواهد بود: فراموش نکنیم که شرایط موجود شرایط خاصی است که مجال مناسبی برای آزمون یک نظریه نیست. هراس عمومی از آینده بخشی از مردم را به سمت خرید ارز کشانده و یک التهابی را به وجود آورده است. نمی شود در میان این التهاب سخن از نقائص یک دیدگاه به میان آورد. در عین حال آنچه که در شرایط موجود مشکل ایجاد کرده افزایش نرخ ارز نیست بلکه عدم قطعیت و ابهام در مورد آینده نرخ ارز است. این دیدگاه می تواند ادعا کند که اگر سیاست تضعیف سالانه 15% نرخ ارز به اجرا گذاشته می شد و این سیاست به شکل متعهدانه ای اجرا می شد، در شرایط عادی عاملین اقتصادی خود را با این وضع به شکل مناسب وفق می دادند. این دیدگاه می تواند ادعا کند که در شرایط سال های گذشته سطح زندگی مردم ایران نسبتی با کارایی آنها نداشته و مردم صرفا با استفاده یا استقراض از منابع نسل های بعد رفاه خود راافزایش داده بودند در حالیکه بر اساس نسخه آنها بهره وری مردم به مرور افزایش می یابد و ایران نیز می تواند مانند بسیاری از کشورهای دیگر از مسیر توسعه صادرات غیرنفتی به توسعه دست یابد.

اگر خوب به این دو رویکرد نگاه کنید و به آنها فکر کنید مشخص می شود که انتخاب میان آنها کار ساده ای نیست و رویکرد دوم بسیار جذاب است و به راحتی نمی توان آن را کنار گذاشت و رویکرد اول را پذیرفت. به تبع آن به سادگی نمی توان توصیه های برآمده از هر کدام از این دو رویکرد را مورد تخطئه قرار داد.