وبلاگ دانشجویان مدیریت و اقتصاد دانشگاه های اروپایی

جمعی از بچه های مقیم اروپا همت کرده اند و این وبلاگ جمعی را به راه انداخته اند تا شاید زمینه ای شود و این رخوت موجود میان جمع رو به تزاید دانشجویان ایرانی از بین برود.

http://ismeeu.wordpress.com/

سوالی که معمولا از ما می شود این است که چه فرصت هایی برای ادامه تحصیل در اروپا (دکترا و پست دکترا) وجود دارد. در این وبلاگ چنین اطلاعاتی را نیز به اشتراک خواهیم گذاشت. غیر از آن ارزیابی های خودمان از تجربه های دانشگاهی، زندگی در شهرهای اروپا، تجربه تحقیق و پژوهش و مسائلی از این دست را خواهیم نوشت.

واقعا عجیب و تاسف آور است که تعداد دانشجویان دکترای اقتصاد خارج از کشور بیش از 100 نفر شده ولی تعداد وبلاگ های اقتصادی زیاد نشده، رستاک کماکان با ضعف مطلب روبروست، مطالب اقتصادی تولید نمی شود و …. . شاید بتوانیم راه را برای ترغیب دیگران برای فعالیت جمعی بازکنیم

ضعف کارهای جمعی نسل ما

یکی از مشکلات اساسی ما ضعف کارهای جمعی است. اینکه نمی توانیم به رغم تعداد زیاد با هم کار کنیم و فعالیت مثبت و اثرگذاری داشته باشیم مشکلی قدیمی و شناخته شده است که سیاست و تعارض سنت و رمدرنیسم تنها بخشی از علل آن هستند. یکی از نمودهای این ضعف، وضعیت ایرانیان خارج از کشور است که به رغم تعداد زیاد هیچگونه تشکل و فعالیت جدی ندارند. مثلا در شمال ایتالیا بیش از 10000 ایرانی زندگی می کنند اما تنها فعالیت ایرانیان حسینیه میلان است که عموما کمتر از 40 نفر مشارکت کننده دارد. هر کاری سریعا به تعارضات سیاسی یا فرهنگی می انجامد.

برای من وجود این مشکل در نسل قبل طبیعی بود. نسلی که طیف وسیعی از هواداران شاه، هواداران مجاهدین و هواداران جمهوری اسلامی را در بر می گرفت و هر کدام مترصد فرصتی بودند تا به همدیگر دست یابند تا همدیگر را لت و پار کنند. این تقدیر نسل قبل بود. اما نسل ما چرا این قدر ضعیف عمل می کند در حالیکه فاقد چنین تعارض ها و شکاف های بزرگ است. قبلا گفته بودم که مشخصه نسل قبل همت زیاد و عقل کم بود اما مشخصه نسل ما عقل زیاد و همت کم است. نسل قبل کارهای بزرگی چون انقلاب، جنگ و … را شروع می کرد ولی کمتر درگیر حساب و کتاب برای رفتار عقلانی می شد و به همین دلیل غیربهینه عمل می کرد و پرضرر. اما نسل ما همگی اهل حساب و کتابند و برنامه ریزی استراتژیک ولی کسی حال ندارد یک میز را جابجا کند. همه می خواهند آنها برنامه ریزی کنند و دیگران عمل!

البته در نسل ما استثناء هایی هست. رادیو کالج پارک برای من از نمونه های استثناء است. همیشه بچه هایی که پشتیبان آن بوده اند را تحسین کرده ام و آن را الگویی از فعالیت جمعی می دانستم. امروز خبر خوشحال کننده شروع مجدد آن را شنیدم و برایشان آرزوی موفقیت دارم. ایده اصلی آن این است که هر کس که یک نکته قابل انتقال برای دیگران را دارد ضبط کرده و به شکل صوتی در اختیار بگذارد و به این ترتیب یک رادیوی غیردولتی پایه گذاری شود و بدون وجود بودجه دولتی، برنامه سازی صورت گیرد (چیزی که اگر کاملا موفقیت آمیز عمل شود مثل ویکی پدیا خواهد شد). اگر تا کنون ندیده اید بدانید که لینک آن به این قرار است: http://www.radiocp.com/

دفاع از منافع سازمانی به چه قیمت؟

فرض کنید که شما مدیر سازمان دولتی یا عمومی هستید و کسی می تواند در زیرمجموعه شما یک مجموعه موفق ایجاد کند. مقصود از موفق ممکن است این باشد که درآمد زیادی کسب کند و یا نفوذ فرهنگی ایجاد کند و یا یک کارکرد مناسب از لحاظ اجتماعی داشته باشد. آیا حاضر هستید که وقتی این مجموعه با حمایت شما درست شد و حال به ثمر نشسته آن را خصوصی کنید؟ مثلا شما شهردار تهران ( زئیس صدا و سیما) هستید و با حمایت شما مجموعه مجلات همشهری (مجلات سروش) ایجاد شده و هم اکنون آنقدر گسترش یافته که می تواند سودآور بوده و هزینه هایش را جبران کرده و مستقل فعالیت کند. آیا حاضر به خصوصی کردن آن خواهید بود؟ یا مثلا وزیر نیرو هستید و با درایت وحمایت شما شرکتی سودآور مثل فرآب و امثالهم ایجاد شده که اینک سودآور است. آیا حاضر به خصوصی کردن آن خواهید بود؟ یا فرض کنید رئیس سازمان برنامه هستید و زیرمجموعه شما یک مجموعه آموزشی-پژوهشی با استانداردهای بالا ایجاد شده تا حدی که می تواند مستقل گردد. آیا حاضر می شوید که آن را خصوصی کرده و یا به شبکه دانشگاه ها منتقل کنید؟

تقریبا مطمئن هستم که جواب اکثر آدم ها منفی است. این روحیه را مکرر در ایران و در سازمان های مختلفی که کار کرد ه ام دیده ام که چنان تمایزی میان منافع سازمان و جامعه برقرار می کنند که زیر بار هیچکدام از پیشنهادات فوق الذکر نمی روند. در عمل دیده ایم که خیلی از همین مدیرانی که پاسخ شان منفی است سالها بعد که کنار می روند عقل شان سرجایشان می آید و می گویند درست تر آنست که جواب مثبت باشد.

نکته مغفول این است که این افراد واقعا منافع سازمانی را مقدم می دارند و تصور نمی کنند که اگر یک مجموعه خوب خصوصی شود جامعه قوی تر شده و زندگی در یک جامعه قوی تر مطلوب تر است. همه در زمان مسئولیت شان احساس می کنند که با خصوصی کردن های فوق دولت ضعیف تر می شود و چیزی از دولت (نهادی که آنها تصور می کنند باید منافعش را حداکثر کنند) کنده می شود. آنها احساس مثبتی نسبت به نقش دایگی و مادری دولت برای خلق و ایجاد نهادهای خوب برای جامعه ندارند.ایده سازمان گسترش در زمان شاه ایده جالبی بوده. قرار بوده بنگاه هایی که بخش خصوصی نمی تواند به تنهایی آن را خلق کند (بدلیل ریسک زیاد یا سرمایه اولیه بالا و …) توسط دولت ایجاد شده و پس از سودآوری واگذار شود. نمی دانم تا چه حد اینگونه عمل شده اما نفس ایده جالب است.

مثال هایی که گفتم تقریبا واقعی است اما اگر الان با بسیاری از مسئولین دولت خاتمی یا هاشمی  صحبت کنید خواهید دید که می گویند بهتر بود قبلا این قبیل خصوصی سازی ها صورت می گرفت. این مسئله با توجه به اینکه واقعا در عرصه سیاست ایران نوسان شدید است و بعدا معلوم نیست چه بر سر نهادهای خوب می آید تشدید می شود. چند روز پیش شنیدم که سازمان مدیریت صنعتی که از معدود سازمان های موفق در ایران بود چنان دچار آشفتگی گردیده که ظرف شش ماه سه بار کل هیئت مدیره آن تغییر یافته است. آیا بهتر نبود این مجموعه خصوصی می شد؟ آیا بهتر نیست خیلی مجموعه های فرهنگی، علمی و آموزشی خصوصی شود؟

انقلابی در شیوه ارزیابی اثرات طرح های عمرانی

یکی از موضوعات بحث برانگیز در عرصه اقتصاد توسعه این است که آیا کمک های مالی خارجی کمکی به مهار فقر کرده و می کند؟ دو دیدگاه کاملا متعارض در این رابطه وجود دارد. یک دیدگاه متعلق به جفری ساکس استاد دانشگاه کلمبیاست که معتقد است برخی مناطق آفریقا آنقدر فقیرند که اگر صدها سال نیز به حال خود رها شوند هرگز نخواهند نتوانست از فقر نجات یابند. مثلا آنقدر بیماری و سوء تغذیه شدید است که نیروی کار سالم و سلامت برای فعالیت تولیدی به میزان کافی وجود ندارد. وی کتابی مشهور تحت عنوان ending the poverty نوشته و در آنجا مدعی است که اگر دولت های ثروتمند دنیا به تعهدات خود مبنی بر کمک های بشردوستانه عمل کنند فقر شدید برای همیشه از جهان ریشه کن خواهد شد. در مقابل این دیدگاه، دیدگاه ایسترلی استاد دانشگاه نیویورک یا هاروارد قرار دارد که نشان می دهد کمک های خارجی در گذشته نه تنها موثر نبوده بلکه شرایط را بدتر کرده است. مثلا کمک های خارجی موجب شده تا حاکمان استبدادی آفریقا پول بیشتری در اختیار داشته باشند و دمکراسی تحت فشار بیشتری قرار گیرد و یا کشورها انگیزه یابند تا وابسته به این کمک ها باقی بمانند و … . اینها نشان می دهند که بزرگترین نمونه های مهار فقر (چین و هند معاصر) بدون کمک های خارجی صورت گرفته است.

در مقابل این دو دیدگاه متعارض دیدگاه سومی است که معتقد است نباید به طور کلی بحث کرد که کمک های خارجی موثر است یا نه بلکه باید جزئی تر نگاه کرد و گفت کدام نوع کمک و برای کجا مفید است! منطق این اقتصاددانان این است که باید پیش از دادن کمک ها یک بررسی میدانی انجام داد که اگر این کمک ها صورت گیرد چه پیامدهایی خواهد داشت و تا چه حد به هدف مورد نظر خواهد رسید. لذا شیوه آزمایش تجربی یعنی experiment را مورد استفاده قرار می دهند. اخیرا خانم Esther Duflo به دلیل وسعت کاربرد این تکنیک جدید توانست جایزه مهم clarc را که اگر از نوبل اقتصاد مهمتر نباشد کم اهمیت تر نیست. برای آشنایی با این قضیه بهترین مدخل شنیدن سخنرانی کوتاه وی در این رابطه است که آدرس آن به این قرار است:

یکی از مقالات خوب مرور در این موضوع مقاله زیر است که توسط Antonio Estache از اساتید ECARES نوشته شده است

Click to access RePEc_eca_wpaper_2010_005.pdf

واقعا جا دارد که از این تکنیک رو به گسترش برای ارزیابی اثرات طرح های عمرانی در ایران استفاده کرد. مثلا ایجاد فرودگاه در یک شهر تا چه حد به رونق تجاری ان کمک می کند؟ وام های زودبازده چطور؟ ……. .

چگونه انقلاب شد؟ چگونه تداوم یافت؟

اگرچه تحلیل های طبقاتی اشکالاتی دارد اما هر منظری منافع و معایبی دارد و صرف وجود نقصان در چارچوب تحلیل مانع نمی شود که از آن استفاده نکرد مگر آنکه این نقصان خیلی خیلی بزرگ باشد. بهرحال، به نظر من تحلیل طبقاتی در مورد انقلاب ایران و تداوم آن با ساده سازی زیاد می تواند تا حد زیادی واقعیت را به شرح زیر توضیح دهد:

پدیده انقلاب محقق نمی شود مگر آنکه تعداد خیلی خیلی زیادی در آن مشارکت کنند. به تعبیر ساده مگر وقتی که طبقه متوسط و طبقه پایین همزمان در انقلاب مشارکت کنند. شرکت طبقات پایین به تنهایی منجر به شورش های کور می شود که به راحتی با سرکوب نظامی می توان مسئله را حل کرد. شرکت طبقات متوسط به تنهایی نیز همانند اعتراضات سال گذشته نمی تواند به ثمر بنشیند. لذا انقلاب اسلامی از اتحاد این دو طبقه محقق شد. روشنفکران دینی و غیردینی طبقه متوسط را به اعتراض سیاسی علیه حاکمیت کشاند. روحانیت نیز در بسیج طبقات پایین موثر بود. این همکاری ضمنی ثمر خود را به شکل انقلاب نشان داد.

از فردای پیروزی مشکلات خود را نشان داد چرا که روحانیت سودایی در سر داشت که با خواسته های طبقه متوسط سازگاری نداشت. به صورت طبیعی نخست احزاب غیر مذهبی که مطالبات طبقه متوسط را نمایندگی می کردند حذف شدند. سپس کسانی که در جناح حاکم تمایلاتی در جهت مطالبات طبقه متوسط داشتند حذف شدند (بازرگان، طالقانی، مطهری، بهشتی،  بنی صدر، منتظری). با حذف آنها طبقه متوسط کسان دیگری را به عنوان سخنگوی خود جذب کرد که خاتمی، موسوی و هاشمی مهمترین آنها هستند.

آنچه در سالهای اخیر رخ داده نتیجه و ادامه منطقی و طبیعی آن مشکلی است که از ابتدا وجود داشت. روحانیت حاکم به راستی با طبقه متوسط و اندیشه ها و مطالباتش مشکل دارد و روز به روز فاصله خود را به این طبقه بیشتر می کند. در حال حاضر هاشمی مهمترین شخصیتی  است که در چهره های موجود می تواند مطالبات این طبقه را رهبری کند و به همین دلیل هم بیشتر مورد نفرت جناح حاکم قرار گرفته است. اتکای حاکمیت به طبقه پایین روز به روز شدیدتر می شود و همین امر نیز آنها را آسیب پذیرتر می سازد. وقتی نخبگان ازحکومت فاصله بگیرند، حمایت سیاسی شکل پوپولیستی می یابد که به آسانی می آید و به همان آسانی نیز می رود کما اینکه شاه نیز پس از کناره گیری نخبگان، حمایت توده مردم را به سادگی از دست داد.  دقیقا به همین دلیل حاکمیت باید از تبعات احتمالی اجرای سیاست های اصلاحی اقتصادی نظیر هدفمند کردن نگران باشد.

یک مسئله اقتصادی

قبل از طرح این معما یک مقدمه بگویم: یکی از بنیانی ترین قضایا در این حوزه، قضیه کوز است. کوز مدعی است که اگر هزینه مبادله صفر باشد، مهم نیست که قانون یا دادگاه مالکیت را چگونه تخصیص دهد. در هر صورت آن مال (کالا یا زمین …) به کسی خواهد رسید که بیشترین ارزش را برای داشتن آن قائل است. تخصیص قانونی مالکیت صرفا بر نحوه توزیع درآمد تاثیر دارد. یک مثال ساده این است که یک کشاورز زمینی دارد که برایش 30 واحد می ارزد. اما یک چوپان (یا گله دار) هست که همین زمین برایش 40 واحد می ارزد. لذا حتی اگر قانون مالکیت زمین را به کشاورز بدهد، نهایتا چوپان (یا گله دار) کشاورز را متقاعد به مصالحه خواهد کرد با پیشنهاد قیمتی بین 30 تا 40. لذا در هر صورت استفاده از زمین به گله دار خواهد رسید. اینکه   بر اساس مکانیزم بازار آزاد و بدون نیاز به مداخله دولت (یا دادگاه) زمین (یا کل کالاها) به کسی که بیشترین ارزش را برایش قائل هستند می رسد مهمترین یافته و دست آورد دونالد کوز است.

حال یک مثال جالب تر و معماگونه را در نظر بگیرید. اگر دادگاه حکم کند که زمین مال کشاورز است و اگر چوپان حق مالکیت کشاورز را رعایت نکند و به زمین های وی تعدی کند باید 60 واحد جریمه دهد، چه اتفاقی رخ خواهد داد و چه کسی از زمین استفاده خواهد کرد؟ قدری فکر کنید قبل از اینکه بقیه مطلب را بخوانید

در نگاه اول به نظر می رسد چوپان زمین را نخواهد گرفت و به زمین های وی نیز تجاوز نخواهد کرد و کشاورز نهایتا کشاورزی می کند! اما واقعا اینگونه نیست و نگاه اقتصادی در همین جا ظاهر می شود. گزینه های پیش روی چوپان چیست: یا گله داری نکند و صفر تومان بدست آورد و یا ناچار شود به زمین های کشاورز تعدی کند که در این صورت منهای 20 تومان گیرش می آید (یعنی بیست تومان بدهکار می شود). خوب روشن است که وی گزینه اول را انتخاب می کند. حال به گزینه های پیش روی کشاورز بپردازیم: اگر چوپان وارد مصالحه با کشاورز نشود، کشاورز نهایتا 30 تومان بدست می آورد اما اگر چوپان تعدی کند 60 تومان به جیب می زند. چون چوپان به این جمع بندی رسید که اصولا گله داری نکند، مقدار 30 تومان برای کشاورز محقق خواهد شد. حال چوپان می تواند بیاید و بگوید که بیا توافق کنیم روی عددی بین 30 و 40 و بی خیال حکم دادگاه شویم یعنی تعهد کن که اصلا به دادگاه شکایت نکنی و زمین را برای استفاده به من واگذار کنی. قطعا کشاورز این مصالحه را به حالت قبل ترجیح خواهد داد! لذا باز هم زمین به چوپان می رسد. همانطور که دیده شد بازهم قضیه کوز درست از آب درآمد.

یکی از حوزه های جالب و بسیار مهیج در اقتصاد، حوزه حقوق و اقتصاد است یعنی تحلیل اقتصادی حقوق. اگر علم اقتصاد را منسجم ترین و موفق ترین چارچوب علمی تحلیل رفتار بیشر بدانیم، طبیعی است که از این چارچوب برای تحلیل تاثیر قوانین، ارزیابی قوانین و رفتارهای حقوقی افراد استفاده شود. خوشبختانه یکی از مشهورترین کتاب های درسی در این حوزه به فارسی ترجمه شده است که از اینجا قابل داونلود است. خبر خوب تر این که سه نفر دانشجوی دکترای ایرانی را می شناسم که در این حوزه ها کار می کنند.

 

مواضع اقتصادی احزاب سیاسی

اگرچه پرنویس هستم اما معدودی از نوشته هایم هست که خیلی به دلم می نشیند و نسبت به آنها احساس عاطفی دارم. دیدگاه های اقتصادی جناح های ایران از آن جمله است که وقتی آن را می نوشتم ساعات صرف شده بابت آن را جزو عمرم حساب نمی کنم. این نوشته در ماهنامه صنعت و توسعه منتشر شد. ظاهرا سایت این مجله بروز نمی شود.

نسیم معنویت

روز قبل از حرکت از تهران، سراسیمه به شهر کتاب شهرک غرب رفتم و با وسواس زیاد کتاب های خوب آنجا را بالا پایین کردم تا چند کتاب را به رغم توشه سفر زیاد همراه با مشقت جابجایی از میلان به بروکسل با خود بیاورم. ملاک انتخابم نیز این بود که کتابی بیاورم که چشم انداز جدیدی به مسائل مورد دغدغه عرضه کنم یا چالشی برایم ایجاد کرده و یا یک سوال قدیمی به جا مانده را پاسخ دهد. با این ملاک ها سه کتاب انتخاب کردم و آوردم. یکی از آنها کتاب «در جستجوی امر قدسی»  مصاحبه رامین جهانبگلو با دکتر نصر است. دیروز خواندن آن تمام شد. احساسم را بدون رفو کردن و سانسور بیان می کنم. وقتی کتاب را می خواندم نوازش نسیم معنویت را بر صورتم احساس می کردم. لحظاتی از دنیا و ما فیها فارغ می شدم و در تصویر زیبایی که وی از جهان و تفسیر آن خلق می کرد غرق می شدم. چه لحظات خوب و زیبایی بود حیف که شریک کردن در این امور امکان پذیر نیست.

سالها قبل از دکتر باستانی شنیده بودم که سنت گراها رویکردی کاملا متفاوت و جدی به مسئله دنیای جدید دارند که باید با جدیت حرف هایشان را خواند. دکتر نصر به حق فرد مهمی در این عرصه است و چقدر پخته در این رابطه صحبت می کند. پختگی پاسخ ها به نحوی بود که نمی شد بی محابا آنها را رد کرد و یا جدی نگرفت. چقدر خوب شد که وی ایران نماند و توانست فارغ از مسائل ایران این دغدغه های مهم را دنبال کند و اینک ما را در یافته های خود شریک گرداند.

کتاب را به میلان بر می گردانم به امید اینکه بتوانیم کتابخانه ای کوچک در آنجا راه اندازی کنیم و اندک اندک کتاب هایی را جمع آوری کنیم. ظاهرا نسخه پی دی اف کتاب در اینترنت وجود دارد. این از سویی امکان دسترسی را فراهم می کند اما از سوی آدمیان با داونلود آن خواندنش را به آینده ای نا معلوم احاله می کنند. در هر صورت من که از خواندن آن بهره زیادی بردم.

درس های سفر لبنان برای ما

شاید بتوان گفت که سفر لبنان احمدی نژاد تنها رفتار دیپلماتیک و حسابگرانه وی بود و انصافا با موفقیت صورت گرفت. این نشان می دهد که هرجا به عقل و حسابگری در روابط بین المللی بها دهیم از ثمراتش بهره مند می شویم. اما غیر از این، این سفر برای ما آموزه های دیگری نیز داشت که مهمتر از آنست.

سیاست مدارانه رفتار کردن یعنی آنکه طوری معادلات را بچنینم تا نهایتا کسانی که از شما نیز متنفرند نظیر سعد حریری به این جمع بندی برسند که ملاقات و استقبال از شما به نفع شان است و لبخندی ظاهری نیز که شده برلب داشته و با شما سخن بگویند. می شد و می توان کاری کرد که همین مسئولین جمهوری اسلامی به این جمع بندی برسند که با لبخند برلب در مقابل دوربین های تلویزیون میزبان موسوی و مشارکتی ها شوند. طرح هوشمندانه کمک های بلاشرط و بلاعوض حتی اگر یک لاف دروغ نیز باشد موجب شد تا طیف مخالف حزب الله در دولت دچار شکاف و تردید شود و میان استقبال از احمدی نژاد و دریافت کمک های بلاعوض برای ارتش لبنان و عدم استقبال و تعارض و عدم دریافت کمک دو دل شود و نهایتا به جمع بندی برسد که گزینه اول را انتخاب کند.خاتمی و اصلاح طلبانی مانند وی باید بیاموزند که لازم نیست در سیاست شما را دوست بدارند بلکه کافی است تحمل وجود شما را به صرفه ببینند!

گرچه من مزیت های مهم و قابل توجهی در شخصیت احمدی نژاد نمی بینیم ولی فرصت طلبی وی در قضیه لبنان واقعا تحسین کردنی است. لبنان مهمترین دستاورد سالها سرمایه گذاری سیاست خارجی ایران است. چیزی که مردم ایران به انحا مختلف بابت این سیاست ها هزینه هایی را متحمل شده اند اما در هر صورت به دلیل تعصب مسئولین کشور این سرمایه گذاری تداوم یافت و بهره برداری سیاسی آن را احمدی نژاد کرد. قطعا همین استقبال و بهتر از آن از خاتمی صورت می گرفت اگر وی دست به این کار می زد اما فرصت طلبی (به معنی خوب) و هوش سیاسی احمدی نژاد در این قضیه را نباید انکار نمود.

تاثیر این سفر بر سیاست داخلی ایران غیرقابل انکار است. هرگاه احمدی نژاد در سیاست داخلی در حضیض قرار می گیرد با یک مانور در سیاست خارجی جناح حاکم را با خود همراه می کند. امروز قطعا استیضاح احمدی نژاد سخت تر از دیروز خواهد بود و با کنار گذاشتن وی آبروی جمهوری اسلامی بیشتر در معرض خطر قرار می گیرد. مانور در سیاست خارجی برای جبران ضعف های سیاست داخلی تاکتیکی است که با توجه به روحیات، حساسیت ها و تفکرات جناح حاکم ، احمدی نژاد به خوبی از آن استفاده (یا سوء استفاده) می کند.

نکته آخر اینکه احمدی نژاد اصولا در جهان اسلام شخصیت محبوبی است. این را من در سفر حج چند سال پیش فهمیدم ولی محبوبیت ایران نزد لبنانی ها امر مضاعفی است. جوانی لبنانی که در ایران تحصیل می کرد را می شناختم. وی از افراد متمایل به حزب الله لبنان بود. وی می گفت که ما از ایران جز خوبی ندیدیم و تا وقتی به ایران نیامده بودم نمی دانستم که این حکومت با مردمش چه ها نکرده. می گفت تنها در ایران بود که دیدم حتی بابت انجام فرائض مذهبی به آدمی به چشم دیگری نگاه می کنند و تصور ایرانی ها متفاوت از پنداشت ماشت…..

بروکسل نامه 1- حمل و نقل

بروکسل شهری بین المللی و خوش نام است و در نقطه مقابل میلان قرار دارد که اشتهار خوبی ندارد اما اقامت چند روزه من برخی نکات جالب را برای من نشان داد.
1) معروف است که در میلان ترافیک سنگین است. اولا واقعا مفهوم سنگینی ترافیک در اینجا با آنچه در ایران یعنی تهران شاهد بودیم واقعا متفاوت است. سنگین در اینجا به معنی سبکی ترافیک در تهران است. ثانیا میلان در مقایسه با بروکسل ترافیک بسیار سبکی دارد. تنها ترافیک جدی میلان در مبادی ورودی و خروجی شهر در هنگام صبح و عصر است و نه در داخل شهر. در حالیکه در بروکسل صبح و عصر ترافیک سنگین (در مقیاس اروپا) وجود دارد.
2) ایتالیایی ها معروفند به بد رانندگی کردن. من به اندازه کافی در ایتالیا و بقیه اروپا رانندگی کردم که بتوانم قضاوت درستی داشته باشم. واقعا رانندگی در شمال ایتالیا بسیار خوب و متمدنانه است و در مقایسه با رانندگی بروکسلی ها به مراتب بهتر، آرام تر، متین تر است. اینجا استفاده از بوق های ممتد برای واداشتن راننده جلویی برای حرکت و … امر متداولی است.
3) حضور پلیس در شهر چشمگیر است. این شاید به دلیل تهدید اخیر القاعده یا به دلیل ماهیت بین المللی این شهر باشد.
4) در اینجا نیز عابرین مثل میلان توجه صددرصد به چراغ های عابرین پیاده ندارند.
5) نکته جالب توجه در اینجا توجه به ایمنی است. تقریبا همه دوچرخ سواران صبح ها و عصرها لباس های شبرنگ به تن دارند و این قضیه پیر و جوان و یا بچه نمی شناسد. بچه های کوچک نیز که ترک دوچرخه سوار می شوند همین لباس ها را تن می کنند. بچه های مدرسه نیز که صبح ها از طرف مدرسه به جایی می روند همگی این لباس ها را به تن می کنند.
6) بروکسل نسبتا به میلان بسیار کوچک تر است اما شبکه حمل و نقل خوبی دارد چندین مترو، اتوبوس و تراموا آن را پوشش داده است گرچه واقعا حمل و نقل عمومی میلان بسیار خوب و کافی است.

« Older entries