راه دشوار آزادی

هر روز 2 ساعت در اتوبوس هستم و این فرصتی شد تا قدری کتاب بخوانم. کتابی که اخیرا خواندم کتاب «راه دشوار آزادی» است که زندگینامه نلسون ماندلا به شمار می رود. پیش از هرچیز بگویم که کتاب برایم خواندنی بود. گرچه چیز آموختنی خیلی خیلی زیاد ندارد اما برایم بسیار شیرین و دلچسب بود. لذا در بدترین حالت جایگزین خوبی برای رمان به شمار می رود.
وقتی کتاب را خواندم دیدم تصور ما ایرانی ها از ماندلا غلط است. ماندلا اولین کسی است که شاخه نظامی کنگره آفریقا را راه اندازی کرد و زمانی که همه راههای اعتراض مسالمت آمیز بسته شد، بر مشی مسلحانه علیه آپارتاید پافشاری نمود. آنها خرابکاری به شکل آسیب نرساندن به افراد و اختلال در سیستم صنعتی و تاسیسات را در دستور کار قرار دادند تا به این طریق فشارها علیه حکومت افزایش یابد و بعدا به دستور العمل جنگ چریکی رسیدند. از قضا ماندلا همان آغاز کار دستگیر می شود و نزدیک سی سال در زندان می ماند.
نکته ای که ماندلا را متمایز نمود این بود که وی بدون در جریان گذاشتن دیگر اعضای حزب دست به کاری زد که خیانت حزبی قلمداد می شد و آن دعوت از حاکمان وقت برای مذاکره و مصالحه بود. وقتی همه انقلابی می اندیشیدند و مسئله را صفر و یک می کردند او بارها به حاکمان وقت نامه نگاری کرد و پیشنهاد مذاکره نمود ولی این نامه ها تا وقتی واقعا شرایط بد نشده بود مورد توجه قرار نگرفت و بی پاسخ ماند. اما وقتی پای مذاکره باز می شود بسیار محکم می ایستد و از موضع قدرت و اقتدار مذاکره می کند. متاسفانه کتاب تا زمان آزادی را پوشش می دهد و در مورد جزئیات مذاکره و نتایج آن چندان چیزی نمی گوید.
آدمی وقتی کتاب را می خواند می بیند که مبارزه در آن شرایط چقدر دشوار بوده و تحت چه شرایطی آنها توانسته اند به این موفقیت دست یابند و تا چه حد سیستم آپارتاید تحقیرآمیز بوده است. نکته جالب دیگر اهمیت علم حقوق و توانمندی حقوق خوانده هاست. ماندلا که حقوق خوانده بود از این دانش خود به خوبی استفاده کرد. نکته جالب دیگر حاکمیت قانون و تفکیک واقعی قوا در زمان آپارتاید است. واقعا برای ما درک اینکه نظام قضایی مستقل از یک دولت سرکوبگر باشد سخت است ولی در این کتاب این قضیه را آدمی به خوبی می بیند.
یک نکته طنز گونه در کتاب هم رابطه ماندلا با همسرش است. آنها در حالیکه عاشقانه همدیگر را دوست داشتند به دلیل زندان افتادن ماندلا از هم دور می شوند. همسر او سی سال تحمل می کند و برای اینکه بتواند یک نیم ساعت او را ببیند می بایست دو سال دوندگی می کرد اما این پیوند در تمام این سی سال برقرار می ماند. وقتی که نهایتا ماندلا بیرون می آید از هم جدا می شوند!!! همسرش می بیند که او وقت نمی کند به خانواده برسد و …..!
نکته آخری که خیلی مایلم بگویم این است که علاقه مندان سیاست به جای اتلاف وقت بر سر خبر خواندن و ریز خبرها را درآوردن بسیار بهتر است که کتاب خاطرات شخصیت های سیاسی و کتاب های تاریخ بخوانند اگر حوصله خواندن کتاب های جدی تر را ندارند.

لذت تساهل در تجربه شخصی

چند نمونه از تجربه شخصی خود را می نویسم:
– دو سال قبل یک روز که پسرانم را به مهد کودک بردم، دیدم هنگام خروج مدیر همیشه خندان مدرسه مرا صدا کرد. گفت ما امروز که نزدیک کریسمس است می خواهیم بچه ها نقاشی های حضرت مسیح را نقاشی کنند. اگر شما مشکلی دارید می توانیم برای بچه های شما نقاشی های دیگری بگذاریم. خندیدم گفتم نه ما هم به حضرت مسیح اعتقاد داریم و از او تشکر کردم.
– امسال که پسر بزرگم کلاس اول رفت هنگام ثبت نام این فرم بود که آیا می خواهید بچه شما در کلاس دینی مسیحیت شرکت کند؟ من راستش برایم خیلی مهم نبود و اینکه صادق با مسیحیت آشنا شود مشکلی نداشتم ولی کمی من من کردم. مسئول ثبت نام گفت رودربایستی نکن. اگر نمی خواهمی بگو نمی خواهم. من هم علامت زدم نمی خواهم.
– برای غذای بچه ها در مهد کودک و مدرسه گرفتاری گوشت حلال هست ولی وقتی گفتیم که بچه ها گوشت نمی خورند بدون بحث قبول کردند و هر روز منوی غذای آنها متفاوت است. این قضیه در ایتالیا بدون دردسر است اما در بروکسل این گرفتاری را داشتیم که منوی دیگری نبود و ما هر روز باید غذا به بچه ها می دادیم تا ببرند.
– قبلا گفته بودم که در مدرسه عالی تحصیلات تکمیلی منشی ای بود که وقتی موقع نماز می رفتیم یک کاغذ بزرگ و کلید یکی از اتاق ها را می داد تا راحت نماز صبح و عصر را بخوانیم چون سه مسلمان در مجموعه مدرسه عالی مشغول به تحصیل بودند. یک روز رئیس دانشکده را دیدم و گفتم که سختم است هر روز برای نماز ظهر به مدرسه عالی بروم نماز بخوانم و برگردم یا در اتاق کامپیوتر کنار دیگران نماز بخوانم. راهی هست. بدون بحث به منشی دانشکده گفت که هر روز ظهر کلید اتاق سمینار را به او بدهید تا نماز بخواند. البته باید بگویم که همسرم در دانشگاه پلی تکنیک با این مسئله روبرو بود. ظاهرا در آن دانشگاه بزرگ جایی برای این منظور نبود. یک بار در مراسم خوش آمد گویی رئیس دانشگاه را دید و مسئله را به او گفت. او نیز گفت نامه بنویس تا بررسی شود. هر چقدر نامه نوشته شد خبری از جواب و اقدام نشد (لااقل تا جایی که ما می دانیم). دوست من هم که در اسپانیا مدیریت می خواند نشانم داد که اتاقی به این منظور اختصاص داده شده است.
-نهایتا اینکه در بروکسل اینهمه مسجد و حسینیه و مراسم اسلامی وجود داشت جالب و تحسین برانگیز بود. آن وقت آدمی تعجب می کند که چطور اهل سنت ایران برای داشتن یک مسجد اختصاصی در شهر خیلی بزرگی مثل تهران با مشکل مواجهند
برای اینکه کامتان هم شیرین شود این آهنگ که در مهد کودک یاد می دهند را گوش کنید.

توهین به سیاست مدار

نوشته اخیر ابراهیم نبوی تحت عنوان «وسپا روندی؟» در طعن به اکبر گنجه ای جالب بود و مرا به نوشتن واداشت. لازم نیست از طرفداران رهبر ایران باشیم تا با توهین به او مخالفت کنیم. حتی لازم نیست از منظر اخلاقی یعنی اینکه اساسا توهین به هر کسی بد است با چنین توهین هایی مخالفت کنیم. مسئله فراتر از اینهاست. سیاست مداران غیر از شخصیت فردی خود(که دارای حقوقی هستند) ویژگی مهمتری دارند که عبارتست از نمایندگی ارجحیت ها، خواست ها و مطلوبیت های هواداران. این خصلت نمایندگی سیاست مدار است که اهمیت زیادی دارد. وقتی مردم به کسی رای می دهند یا از او هواداری می کنند در واقع صرفا شخصیت او را تمجید نمی کنند بلکه مطلوبیات خود را در وی می بینند یا گمان می کنند که وی بهتر از دیگران می تواند ترجیحات وی را به کرسی عمل بنشاند. در برخی موارد اصلا شخصیت فردی یک سیاست مدار ممکن است که جالب نیز نباشد مثلا امثال من که به کروبی در انتخابات اخیر رای دادیم اصلا علاقه ای به کروبی نداشتیم و نداریم (حداقل من که در همین وبلاگ وی را به سبب رفتارش در زمان اصلاحات بارها تقبیح کرده بودم) اما فکر می کردیم که مطلوبات ما با وجود وی بهتر محقق می شود و … . در مورد رهبر ایران نیز فارغ از تلاش هایی که برای ایجاد کاریزما می شود وجه نمایندگی برجسته است. حال که چنین است توهین به سیاست مداری که حداقل چندین میلیون نفر هوادار جدی دارد، آیا توهین به ترجیحات و دیدگاه های این چندین میلیون نفر نیست؟ مسئله صرفا اخلاقی هم نیست. وقتی تعداد زیادی به یک دیدگاه (که ممکن است از دید طرف مقابل غلط باشد) معتقدند دیگر «عملی» نیست که در مصالحه های سیاسی (رجوع کنید به پست قبل) آنها را نادیده گرفت. یک سیاست مدار اگر راه حل را همین مصالحه بداند آن وقت طوری رفتار می کند که راه برای مصالحه باز بماند (حداقل روزنه ای باقی باشد)…

مصالحه سیاسی در ایران

با یکی از دوستان حزب اللهی بر سر اصلاحات و دمکراسی در ایران بحث می کردم و متوجه شدم که آنها نیز نفرت انگیز بودن سرکوب و استبداد را می فهمند اما چون می ترسند که با دمکراتیک شدن ایران چیزهای مهمتری را از دست بدهند زیر بار دمکراسی نمی روند. اینکه این چیزهای مهمتر چیست نکته ای است که در مذاکرات بر سر مصالحه سیاسی مشخص می شود. مثلا این دوست من شدیدا به مسئله حجاب حساس بود و نگران بود که ایران دمکراتیک از حیث حجاب تفاوتی با غرب نکند و همانطور که زندگی در غرب برایش نفس گیر است زندگی در ایران برایش دشوار شود. مهم نیست که ما با این حساسیت او موافق باشیم یا نباشیم یا آن را درست بدانیم یا ندانیم، مهم این است که وی و امثال وی چنین حساسیتی دارند و به خاطر آن حاضرند از دمکراتیک نشدن ایران حمایت کنند. راه حل این است که امتیازاتی داد و امتیازاتی گرفت. مثلا حفظ حریم خصوصی را قبولاند به این قیمت که حفظ حجاب در عرصه عمومی اجباری بماند. برای بخشی از حاکمیت این هراس وجود دارد که با دمکراتیک شدن ایران ظرفیت های عظیم حکومت که برای مقابله با آمریکا و اسرائیل استفاده می شود از بین برود. راه حل این مسئله شعار نه غزه نه لبنان نیست که این نگرانی آنها را تشدید کند. راه حل این است که امتیاز بازبودن دست حکومت در سیاست خارجی را به ازای امتیاز مهمی چون آزادی بیان درداخل مبادله کنیم.
آنطور که من فهمیدم همه مصالحه های مهم و موفق تاریخ ، مصالحه های دردناکی بوده است اما این مصالحه های دردناک را کسانی انجام دادند که افقی دورتر را می دیدند. مثلا کنگره آفریقا در زمان ماندلا اینگونه توانست سفیدها را به حذف آپارتاید مجاب کند که امتیازات غیرقابل نقضی به آنها اعطا کرد. امتیازاتی که اکثریت سیاهان نتوانند آن را به شکل قانونی و با استفاده از اهرم اکثریت نقش کنند. نکته هوشمندانه و جالب توجه این است که گاه حتی خود کنگره آفریقا ترجیح می داد تا اکثریت مطلق را درپارلمان کسب نکند تا مبادا وسوسه دست بردن در قانون علیه سفیدها و به نفع سیاهان به وجود آید. من چنین تمهیداتی را حماقت نمی دانم بلکه آنها را هوشمندی و پختگی ناشی از فعالیت سیاسی ارزیابی می کنم. به اعتقاد من راه پیش روی ایران نیز چنین است انجام مصالحه های دردناک!