کتاب هایی متوسط

یادم است که در دبیرستان همان سال اول از میان گروه های فوق برنامه متعددی که وجود داشت، گروه معرفی کتاب را برگزیدم. الان هم دقت کردم که همان روحیه را دارم که انتخاب پیشینم درست بوده. بی دلیل نبود که کتاب کتابشناخت علوم انسانی را منتشر کردم! همه اینها از یک جا آب می خورد. بهرحال، فرصت حضور طولانی روزانه در اتوبوس طی امسال فرصتی فراهم کرد که چند کتاب متوسط نه خوب و نه بد را هم بخوانم. که در اینجا آنها را معرفی می کنم:

کتاب یک سال در میان ایرانیان نوشته ادوارد براون (نشر اختران): این کتاب سفرنامه ادوارد براون است وقتی برای اولین بار به ایران سفر کرد. برای خیلی ها این کتاب جالب بود ولی برای من نبود. دست نوشته های روزانه اش است در طی این سفر. کمی اوضاع و احوال ایران را نشان می دهد در آن زمان. تاکید کتاب و خود ادوارد براون بر فرقه بابیت و بهاییت است که در همه اثنا رشد کرده بود و سرکوب شده بود. لذا در جای جای کتاب احوال آنها و عقایدشان را شرح می دهد.

کتاب جنگ ریگان (نشر اطلاعات): کتابی است که یکی از شیفتگان ریگان در مورد او نوشته است چیزی شبیه احمدی نژاد معجزه هزاره سوم!!! خواندن کتاب شخصیت ریگان و سرسختی اش علیه کمونیسم را خوب تصویر می کند گرچه لحن کتاب ستایشگرانه است.

خاطرات مارگارت تاچر(نشر اطلاعات): این کتاب مارگارت تاچر از روز اول نخست وزیری است. راستش برای کسی که جدی وارد پست و مسئولیت می شود خواندن آن قابل توصیه است مشروط بر اینکه اوضاع و احوال انگلیس را بشناسد. اگر کسی نشناسد بسیاری از فصل ها گنگ و خسته کننده می شود. متاسفانه کتاب خیلی طولانی  و مفصل است بیش از 700 صفحه !!! من نیمی از کتاب را خواندم و در آن جنگ روایت او از جنگ فالکلند برایم جذاب بود.

کتاب ظهور و سقوط فاشیسم در ایتالیا (نشر اطلاعات): این کتاب بیش از یک کتاب متوسط است و می شود در زمره کتاب های خوب هم طبقه بندی اش کرد اگر کسی در ایتالیا زندگی کرده باشد و کمی ایتالیا را بشناسد. نویسنده غیرایتالیایی است ولی انصافا آنقدر خوب آن دوران را شناخته و تحلیل کرده که آدمی متعجب می شود چگونه یک غیرایتالیایی اینقدر دقت و شناخت داشته است. خواندن کتاب برای کسانی که الان در ایتالیا زندگی و تحصیل می کنند تقریبا ضروری است. برداشت من این است که موسولینی آنقدر هم که می گویند دیکتاتور نبوده و اصلا قابل مقایسه با صدام و هیتلر و این حرف ها نبوده است. ایتالیایی ها آدم های نرمی هستند و دیکتاتوری شان هم همین خصلت را داشته است. مثلا موسولینی افراد کمی از مخالفینش را به قتل رسانده و خیلی ها را زندانی کرده و بعدا عفو نموده است.

کتاب اروپا پس از هیتلر (نشر اطلاعات): کتاب لازمی است برای شناخت تاریخ جدید اروپا ولی به غایت سرد و خشک و بدون جذابیت است. ترجمه نیز خیلی خوب نیست. من با سختی توانستم حدود نصف آن را بخوانم ولی برای کسی که اروپا زندگی می کند خواندن آن ضروری است. اهمیت کتاب ایجاز و خلاصه بودن آن است.

کتاب جنگ مذهب و خانواده بوش نوشته اریک رولان (نشر چاپخش): این کتاب به خوبی سرشت مذهبی جمهوری خواهان را نشان می دهد. برای من این اهمیت را داشت که به خوبی نشان می دهد می شود مدرن بود ولی خیلی خیلی مذهبی بود. لذا راست های ایران نباید از اینقدر از دمکراسی بترسند.

 

دفاع از استالین

کتاب آخرین روزهای امپراطوری شوروی (منتشره توسط انتشارات اطلاعات) را در اتوبوس می خواندم. می دانیم که استالین تقریبا قتل عام بزرگی از مخالفین خود حتی در میان کادرهای اصلی حزب کمونیست انجام داد که برخی تعداد کشته های آن دوران را به سه میلیون نفر می رسانند. در عین حال استالین کسی بود که توانست مقابل هیتلر بایستد و او را شکست دهد و اقتصاد جنگ زده شوروی را سامان دهد و آن را از یک کشور کشاورزی به یک کشور صنعتی تبدیل کند. وقتی که استالین مرد سوگواری بزرگی به راه افتاد و کشور رهبری که در سایه اش توانسته بود از مشکلات گذر کند را از دست داد ولی رهبران بعدی شوروی افشای عملکرد وی را در دستور کار قرار دادند و اعاده حیثیت از بازماندگان آن دوران را متقبل شدند. در زمان گورباچف که حمله به استالین و آن دوران اوج گرفته بود زنی از هواداران وی مقاله ی در دفاع از وی می نویسد که خیلی صدا می کند و بعدا در دیدار با خبرنگار نیوزویک (نویسنده کتاب) توضیحات بیشتری ارائه می کند که شاید برای شما هم جالب باشد:

«موضوع سرکوب ها تمام تناسب ها را در تصورات برخی جوانان درهم ریخته و بر تمام برداشت های واقعی از گذشته سایه افکنده است… استالین شاید برخی اشتباهات را داشت ولی چه کس دیگری می توانست کشور را با چنان سرعتی بسازد و آن را برای پیروزی بزرگ بر نازی ها آماده نماید…. آنها می خواهند به ما بقبولانند که گذشته کشور چیزی جز اشتباه و جنایات نبوده است …. درباره بزرگرین دستاوردهای گذشه و حال کشور سکوت می کنند»

«ممکن است که به مشت آهنین نیاز نداشته باشیم ولی در هر کشوری نظم باید برقرا باشد»

«می دانید اگر بوخاریبن رهبر ما بود امروز چیزی به نام اتحادیه شوروی وجود نداشت و کشور به کلی در جنگ جهانی دوم از بین رفته بود. بوخارین ویژگی های فردی جالبی داشت و مرد خوبی بود.با شاگردانش روی تپه ها اسکی می کرد و همه می توانستند براحتی با او صحبت کنند. اما از لحاظ شخصیتی و شناخت اصول کمبودهایی داشت. او گرچه با اشتراکی کردن موافق بود، ولی اعتقاد داشت کار باید به صورت گام به گام انجام شود. اگر او رهبر کشور بود، انجام اینکار تا سالهای 1950 به طول می انجامید. اما اگر ما در همان سالهای 1930 مزارع اشتراکی نداشتیم در سال 1941 یکسره از بین می رفتیم»

«طی چهار سال در زمان لنین، کشور انقلاب پیروزمندی را پشت سرگذاشت. در جنگ داخلی موفق شد و ما از تهاجم بیگانگان در امام ماندیم.طی چهارسال در حکومت استالین مردم ما حملات نازیها را دفع کردند و طلایه دار ملت ها شدند. تقریبا همین مدت زمان کافی بود که جراحات جنگی را التیام بخشیم و سطح تولید را به قبل از جنگ برسانیم»

«اما درباره سرکوب ها منی نمی توانم در باره میزان آن صحبت کنم. امروزه مردم بدون هیچ اندیشه ارقامی را تکرار می کنند. خود خروشچف هنگامی که در کمیسیون مربطو به بررسی آن دوران کار می کرد به رقم هشتصد و هفتاد هزار نفر رسید. البته این رقم سرکوب هم به خودی خود بسیار زیاد اس ولی این عدد تا یک میلیون و بیست میلیون و پنجاه میلیون نفری که امروزه مردم درباره آن صحبت می کنند فاصله زیادی دارد.»….»ببین در هر منازعه ای قربانیانی وجود دارند. من در سال 1943 در جبهه بودم و سربازان معمولی و افسران زیادی را می شناختم. هرکس نسبت به استالین رفتار متفاوتی داشت…اکثر کشاورزان و روشنفکران ما به استالین احترام می گذاشتند. در تعطیلات مردم، اولین گیلاس خود را به سلامتی فرمانده کل می نوشیدند ولی هیچ کس مجبور نبود چنین کند. پدر خود من طبق ماده پنچاه و هشت قانون جنایی محکوم و زندانی شد. آیا باید گله مند باشم؟»….»در این کشور از 1914-1917 و 1918 تا 1921 جنگ داشتیم. در هنگام جنگ در مواردی که شاید مجازات سبکی کافی بود، مردم اعدام می شدند. این بیرحمی است ولی اگر چنین قساوتی وجود نداشت، هر کس از سویی فرار می کرد. برخی اوقات قساوت و بیرحمی توجیه ناپذیر است».

«پس از جنگ به لنینگراد بازگشتیم. در سال 1953 خبر درگذشت استالین را شنیدیم. در کلاس ششم یا هفتم بودم. یک عزای تمام عیار برقرار شد. تمام بچه های مدرسه در صف ایستادند و مدیرمان برای ما از استالین گفت. تمام معلمین گریه می کردند. معاون مدرسه آنچنان به شدت هق هق می کرد که نتوانست سخن بگوید. همه ما ایستاده بودیم و سعی می کردیم جلوی ریزش اشکهایمان را بگیریم. روزی غم انگیز بود. یک روز بهاری بدون خورشید. کت هایمان را پوشیدیم و به سوی مجیسه یادبود کاترین کبیر در خیابان نووسکی روانه شدیم. موزیک عزا از تمام ردایوها شنیده می شد. همه غمگین بودند و همه به سوالی یکسان فکر می کردند. چه خواهیم کرد؟» ……..»استالین رهبری بود که با رهبری کشور توسط او سوسیالیزم طی مدت سی سال ساخته شد. مردمانی فقیر و بی سواد بودیم که سرپایی به پا داشتیم. اکثریت کشاورزان به حدی فقیر بودند که از این برداشت محصول تا برداشت بعدی به دشواری می توانستند دوام آورند»….»رسانه های ما این روزها درباره استالین دروغ می گویند. آنان تاریخ ما را لکه دار کرده و دنیای میلیونها مردمی را که تحت بدترین شرایط سوسیالیسم را برپا کردند خراب می کنند. ما می گوییم: آری زندگی وحشتناک و دشواری داشتیم اما همگان این باور را داشتند که زندگی فردای آنان بهتر خواهد بود و فرزندان و نوه هایشان در دنیای بهتری زندگی خواهند کرد. اما اکنون چه؟ آیا اکنون چنین امید و اعتقادی را به آینده داریم؟»…»یک آینده غیرقابل پیش بینی نمی تواند شالوده ای برای موجودیت شغلی معمولی نسل حاضر ما باشد. در گذشته کسی که شب می خوابید مطمئن بود که فردا سرکار خواهد رفت و از مراقبت های پزشکی رایگان البته نه در سطح بالا ولی بهر حال رایگان برخوردار خواهد بود اما اکنون هیچ تضمینی وجود ندارد». (کتاب آخرین روزهای امپراطوری شوروی، فصل مادر بزرگ)

 

آفتاب شرق رو به طلوع است

یکی از آرزوهای بزرگ من این بود که شرق دوباره سر بر آورد و جایگاه گذشته اش را باز یابد. دو دهه گذشته نوید تحقق این رویا را دیدیم. ژاپن بعد از جنگ به اقتصاد دوم دنیا تبدیل شد. کشورهای آسیای جنوب شرقی به کشورهای پیشرفته ای تبدیل شدند. پس از همه و مهمتر از همه چین و هند برخاستند و سپس روسیه به آنها پیوست. ترکیه ده سال است که رشد مستمر بالایی دارد و به جرگه کشورهای توسعه یافته خواهد پیوست. کشورهای حاشیه خلیج فارس نیز ظاهرا عملکرد خوبی دارند و آینده درخشانی احتمالا پیش روی آنهاست. تنها کشورما و پاکستان است که در چنبر سیاست های نادرست گرفتار شده و از توسعه بازمانده اند. در هر حال، در وضعیتی که اروپا و آمریکا دیگر در اوج نیستند آسیا رو به اوج است. ای کاش ایران نیز به این قافله بپیوندد. تشکیل اجلاس بریکس یعنی برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنونی نوید بخش آنست که این کشورها سهم خود را در عرصه سیاست بین الملل نیز بازخواهند یافت و عرصه سیاست نیز با عرصه اقتصاد موازنه خواهد یافت. از اینرو لازم دانستم که آمارها و اطلاعاتی در این زمینه را در اختیار عموم بگذارم. لذا در چند نوشته پی در پی در این رابطه خواهم نوشت. حسن ختام این نکته جالب را می نویسم:

در سال 1700، سهم آمریکا از GDP جهان، 0.2%، اروپا 23.3%، روسیه 3.5%، چین 23.1%، ژاپن 4.5%، هند 22.6%، بقیه دنیا 22.9% بوده است. در سال 1820، سهم آمریکا از GDP جهان، 1.8%، اروپا 26.6%، روسیه 4.8%، چین 32.4%، ژاپن 3%، هند 15.7%، بقیه دنیا 15.8% بوده است. در سال 1890، سهم آمریکا از GDP جهان، 13.8%، اروپا 40.3%، روسیه 6.3%، چین 13.2%، ژاپن 2.5%، هند 11%، بقیه دنیا 12.9% بوده است. در سال 1952، سهم آمریکا از GDP جهان، 28.4%، اروپا 29.7%، روسیه 6.7%، چین 5.2%، ژاپن 3.4%، هند 3.8%، بقیه دنیا 20.8% بوده است. در سال 2007، سهم آمریکا از GDP جهان، 25.8%، اروپا 31.3%، روسیه 2.3%، چین 6.1%، ژاپن 8.1%، هند 2%، بقیه دنیا 24.4% بوده است. در سال 2030، سهم آمریکا از GDP جهان، 17.7%، اروپا 15%، روسیه 3.1%، چین 18.4%، ژاپن 4.4%، هند 9.6%، بقیه دنیا 31.6% خواهد بود.

فرصت های تحصیل- کالج کارلو آلبرتو

قبلا یک بار کالج کارلو آلبرتو را معرفی کردم. مجموعه ای خصوصی که با حمایت یکی از بزرگترین شرکت های ایتالیایی و با حمایت علمی دانشگاه ممتاز تورین از سال 2004 شروع به کار کرده است. هدف آنها این بود که یک مرکز علمی کوچک نخبه گرا و ممتاز در ایتالیا ایجاد کنند و در مدت کوتاهی به این موفقیت دست یافته اند. هم اکنون اساتید زیادی از آمریکا و جاهای دیگر به اینجا می آیند و مدتی را در اینجا مستقر می شوند. فضای علمی پویایی دارد و به سرعت در دنیا در حال شناخته شدن است. من به اختصار فرصت های تحصیل در آنجا را توضیح می دهم.

1- اگر به رشته فاینانس و یا بیمه و مدیریت ریسک علاقه مند هستید یکی از پیشنهادهای من برنامه فوق لیسانس اینجاست. کیفیت برنامه بسیار عالی و رضایت بخش است به حدی که می توان گفت بهترین برنامه ایتالیاست و حتی از برنامه بوکونی بهتر است با قید چند احتیاط: نرخ اخراج بسیار بالاست، امسال حدود 20% دانشجویان اخراج شدند چون درس ها بسیار سنگین، فشرده و ریاضیات قوی نیاز داشت. برنامه بسیار فشرده است یعنی چیزی که جاهای دیگر شاید در طی دو سال بخوانند را اینجا در طی 10 ماه ارائه می کنند. از امسال دانشجویان خارجی از کشورهای در حال توسعه نیز باید شهریه بدهند گرچه میزان آن بقیه دانشگاه های مشابه در اروپا و خارج اروپا کمتر است (حداکثر 7000 یورو) و نکته آخر اینکه هر دانشگاهی از این دست با یکسری شرکت ها و سازمان ها پیوند دارد. مثلا کالجو با بانک ها، سازمان های ایتالیایی در تماس است و طبیعتا اگر کسی دنبال کار در ایتالیا باشد این مزیت را دارد ولی اگر شما ایتالیایی بلد نباشد امکان کار یافتن شما پایین می آید( بماند که نژادپرستی ایتالیایی ها هم مانع است تا شما در مشاغل عالی استخدام شوید). لذا اگر هدف فقط یادگرفتن باشد کالجو پیشنهاد می شود ولی اگر کاریابی در اروپا مدنظر باشد دانشگاه های دیگری مثل کاتولیک لوون در بلژیک و یا یک موسسه در هلند پیشنهاد می شود.

2- اگر دنبال یک فوق لیسانس فشرده یک ساله بدون تز هستید، فوق لیسانس اقتصاد کالجو پیشنهاد می شود. کیفیت آن بسیار خوب، سنگین (ولی راحت اخرج نمی کنند!!!) و جالب است. مهمتر اینکه به راحتی می توانید بعد از آن وارد دوره دکترای اقتصاد کالجو شوید که شاید بهترین برنامه دکترای اقتصاد در ایتالیا باشد.

3- اگر به حوزه حقوق و اقتصاد علاقه مند هستید یک دوره دکترا در این زمینه در کالجو هست که بد نیست و این امکان را به شما می دهد تا با این حوزه آشنا شوید و بعد به دانشگاه کورنل بروید. مشکل آن این است که پول زیادی ندارند تا بورس بدهند. بچه های حقوق خوانده بیشتر به این برنامه می آیند و توانایی های کمی و ریاضی خود را تقویت می کنند.

4- اگر اهل خواندن دو رشته همزمان هستید یعنی مهندسی و اقتصاد، این امکان ویژه در کالجو هست. شما اگر دانشجوی لیسانس مثلا برق باشید می توانید برای این برنامه اقدام کنید. در این صورت در یک برنامه دو ساله که یک سال آن درس های مهندسی برق و یک سال آن اقتصاد ارائه می شود شرکت می کنید. ظاهرا تسهیلات خوبی به دانشجویان آن ارائه می شود و فارغ التحصیل های آن برای دانشگاه های خیلی معروف آمریکا اقدام می کنند.

ارزیابی سهمیه بندی زنان در موقعیت های شغلی بالا

دیروز در کالج کارلو آلبرتو سخنرانی خانم برتراند در مورد وضعیت زنان در بازار برگزار شد. وی ابتدا چند اسلاید نشان داد که به طور خلاصه وضعیت فروتر زنان نسبت به مردان در بازار کار را نشان می داد مثلا دستمزد پایین تر، نرخ مشارکت پایین تر، درصد حضور در حرفه های مهم تر و …. . توجیهات رایج در این زمینه همان بحث تبعیض است و سلطه مردان بر بازار کار. توجیه سنتی دیگر گرفتاری زنان در ایجاد سازگاری بین مسئولیت های شغلی و مسئولیت های خانوادگی است. مردان معمولا می تواند با تمام پتانسیل کار کنند اما زنان ناگزیرند همواره نیم نگاهی به خانواده و کارهای خانه داشته باشند.

اخیرا توجیهات روان شناسانه نیز مطرح شده است. مثلا یک توجیه می گوید که زنان ریسک گریزتر از مردان هستند و چون مشاغل با حقوق بالا ریسک بالاتری نیز دارند زنان در مشاغل ممتاز کمتر حاضر می شوند. توجیه روانشناسانه دیگر ناظر به فقدان قدرت چانه زنی زنان است (این را ذاتی می گیرد) به این معنی که بررسی شده که زنان فارغ التحصیل دانشگاه اولین پیشنهاد شغلی را با چانه زنی کمتری در مورد حقوق می پذیرند. توجیه روانشناسی سوم ناظر به این مسئله است که زنان در شرایط رقابتی عملکرد بدتری دارند. ترتیبات آزمایشگاهی ترتیب داده اند که وقتی رقابت در کار نباشد ومحیط دوستانه باشد عملکرد زنان مثل مردان است ولی وقتی محیط رقابتی می شود عملکرد زنان بدتر می شود.

در نتیجه عرضه کار زنان در بازار کار کمتر از مردان است. زنان ساعات کار کمتری از مردان کار می کنند و تجربه کمتری را هم انباشت می کنند. برخی یک دلیل این قضیه را بچه داری عنوان می کنند. زنان وقتی ناگزیرند برای بچه دار شدن از بازار کار برای مدتی جدا شوند و این قضیه می تواند به تعداد بچه ها تکرار شود آنگاه آنها قدرت کمتری برای انباشت تجربه خواهند داشت. وقتی هم که بچه دارند خصوصا وقتی کوچکند باید همواره دغدغه رسیدگی به آنها را داشته باشند لذا در مجموع زنانی که بچه دارند 25% کمتر از مردان مشابه کار می کنند. لذا برخی معتقدند که تبعیض در بازار کار علیه همه زنان نیست بلکه علیه مادران است. برخی می گویند این قضیه می تواند معکوس نیز باشد یعنی وقتی که زنان می بینند با محدودیت رشدی روبرو هستند که نمی توانند به آسانی بر آن فائق آیند گزینه بچه دار شدن جذاب تر می شود.

در واکنش به این مسائل در بسیاری از کشورها این قانون وضع شده که در هیئت مدیره شرکت های دولتی  باید درصد مشخصی مثلا 30% زنان حضور داشته باشند (quota in board) . ظاهرا نروژ اولین کشوری است که به این اقدام دست زده است و ایتالیا نیز ظرف یکسال آینده این قانون را اجرایی خواهد کرد. مدافعین این قانون می گویند که اثر مستقیم آن این است که امکان عضو هیئت مدیره شدن خود انگیزه می دهد تا زنان بیشتر و بهتر کار کنند و انباشت تجربه و تخصص را جدی تر بگیرند. اثر غیرمستقیم آن این خواهد بود که وجود زنان در هیئت مدیره استخدام زنان را در شرکت ها و ایجاد تسهیلات مربوط به زنان (مرخصی های بارداری، ایجاد انعطاف های لازم و ….) تسهیل می کند.

در مقابل کسانی می گویند که اصولا این قانون یا کم اثراست یا اثر منفی خواهد داشت. نخست باید توجه داشت که شرکت های دولتی که این قانون بر آنها اعمال می شود نوعا بسیار محدود هستند. ثانیا وجود زنان در هیئت مدیره لزوما استخدام زنان دیگر را تسهیل نمی کند. سوم آنکه معمولا زنان نسبت به هم مهربان نیستند و لزوما اینگونه نیست که حضور آنها در هیئت مدیره تسهیل کننده حضور و ارتقای زنان دیگر شود. از همه اینها مهمتر اینکه وقتی بتوان رانتی ایجاد کرد که بتوان با زحمت کم به یک موقعیت عالی دست یافت آنگاه زنان انگیزه نخواهند داشت تا روی انباشت تجربه و تخصص سرمایه گذاری کنند و در نتیجه شکاف و نابرابری مربوط به مهارت (ناشی از تجربه و تخصص) بین مردان و زنان ادامه خواهد یافت.

در عمل هم مشاهده شد که ارزش سهام شرکت هایی که نسبت زنان درهئیت مدیره افزایش یافت با افول روبرو شد. حتی سود آنها کاهش داشته است. مضاف بر این زنانی که قبلا در هیئت مدیره ها بودند کمتر استخدام می شوند زیرا این تصور در مورد آنها وجود دارد که آنها به دلیل این رانت و نه توانایی شان به آن موقعیت دست یافته بودند. حتی برخی شرکت های نروژی خصوصی می شدند که «شاید» گریز از این قانون یکی از دلایل آن باشد.

بررسی های صورت گرفته روی شرکت های نروژی و آمریکایی نشان می دهد که اثر نهایی این سیاست کاملا روشن و یک دست نیست. اثر آن روی زنان در مقطع سنی 30-45 مثبت است ولی اثر آن روی زنان تازه وارد و یا بالای 45 ناچیز بوده است. شاید دلیل اینکه زنان در مقطع سنی 30-45 بیشتر از این قانون منتفع شده اند این باشد که آنها احساس می کنند از فعالیت جدی تر در بازار کار منفعت بیشتری خواهند برد.