عدالت به روایت ساندل (1)

سوال: شما  راننده یک خودرو هستید که در آن غیر از شما 4 نفر دیگر سوار هستند. ناگهان در می یابید که پیش روی شما پرتگاه است و از قضا ترمز شما نمی گیرد. یک راه این است که مستقیما به پرتگاه بروید و هر پنج نفر کشته شوید و راه دیگر این است که فرمان را بپیچانید وبه ماشین تک سرنشین کناری بکوبید. در این صورت شما متوقف شده ولی سرنشین ماشین دیگر قطعا کشته خواهد شد. کدام را انتخاب می کنید؟

سوال: شما در کنار جاده ناظر این هستید که یک ماشین با پنج سرنشین دارند به سرعت به سمت پرتگاهی می روند اما از وجود آن خبرندارند. کنار شما مرد چاق و چله ای هست که اگر او را به جلوی ماشین هل دهید آن فرد قطعا کشته می شود ولی در عین حال ماشین متوقف شده و آن پنج نفر زنده می مانند. آیا حاضر به هل دادن او می شوید؟ به همین سیاق، اگر شما جراح باشید و پنج بیمار تصادفی را بیاورند که نیاز به اعضای بدن دارند تا زنده بمانند و در عین حال یک نفر سالم برای چکاب پیش شما آمده باشد، آیا حاضرید او را بکشید تا آن پنج نفر را نجات دهید؟

سوال: این سوال برخلاف سوالات قبلی واقعی است. در قرن نوزدهم 5 ملوان سوار کشتی بودند اما در میان راه در می یابند که گم شده و آذوقه ندارند. تا 18 روز تحمل می کنند اما روز 18 تصمیم می گیرند که یک نفر را کشته و او را بخورند تا زنده بمانند زیرا اگر این کار را نکنند همه آنها از گشنگی هلاک خواهند شد. لذا جوانی که هیچ قوم و فامیل و کس و کاری نداشت و در عین حال از آن دریا خورده بود و حال و روز بدتری نیز داشت را انتخاب می کنند و می کشند و به این ترتیب چند روز زنده می مانند و نجات می یابند. بعدا قضیه آشکار می شود و به دادگاه کشیده می شوند. آیا اینها مجرمند یا نه؟

ارزیابی پاسخ های احتمالی: احتمالا به سوال اول جواب مثبت می دهید یعنی حاضر به پیچاندن فرمان می شوید زیرا زنده ماندن 5 نفر بهتر از زنده ماندن 1 نفر قلمداد می شود. اما در مورد سوال دوم خیلی ها که در مورد سوال اول جواب مثبت داده بودند تردید می کنند که جواب مثبت دهند. این تناقض در پاسخ گویی ریشه در دو مکتب اخلاقی دارد. مکتب مطلوبیت گرا (UTILITARIANISM) می گویند پیامد عمل تعیین کننده درستی یا نادرستی یک عمل است (Consequentialism). بنیان گذار این مکتب جرمی بنتام است. وی می گوید مهمترین پیامد تعیین کننده درستی یا نادرستی یک عمل میزان مطلوبیت یا شادی است. هر عملی که مجموع مطلوبیت بیشتری ایجاد کند مقبول تر است. دیدگاه دیگر مربوط به کانت است که درستی یانادرستی را به ذات اعمال منسوب می کند نه پیامد آن. بر اساس این دیدگاه کشتن کس دیگر به عمد خطاست و هیچ چیز نمی تواند آن را توجیه کند. اکثر افراد در پاسخ به سوال اول از معیار اول و در پاسخ به سوال دوم از معیار دوم استفاده می کنند.

عدالت به روایت ساندل (0)

مایکل ساندل استاد ممتاز هاروارد درس عدالت را به شکل آنلاین آن هم به صورت کاملا جذاب و ممتازی قرار داده است. به تدریج آنها را نگاه کرده و خلاصه ای از آنها ارائه می کنم برای کسانی که حوصله دیدن یک ساعت کلاس را ندارند.

سرمقاله های من- دانشگاه آزاد

در این سرمقاله نوشتم که قربانی اصلی حمله به دانشگاه آزاد حقوق مالکیت و دولتی کردن یک نهاد غیردولتی است. در نظام های غیردمکراتیک، کارآمدی کمترین دغدغه است و بیشتر گرایشات سیاسی و تمایلات ایدئولوژیک است که تعیین کننده تایید یا رد یک فرد یا یک نهاد است. همه می دانیم که تا وقتی که هاشمی و جاسبی در ائتلاف حاکم بودند، عملکرد دانشگاه آزاد اهمیت نداشت اما الان بهانه شده است. اگر مسئولیت آن جابجا شود بازهم عملکرد آن اهمیتی نخواهد داشت.

ریشه یابی جریانات حزبی ایران

شاید مهمترین مسئله فکری زمان ما مسئله سنت و تجدد در حالت کلی و علم و دین یا دین و دنیای جدید باشد. باور من این است که این قضیه و مسئله بطن و ریشه اصلی جریانات حزبی ایران را تشکیل می دهد. پس از وقوع انقلاب دو گرایش وجود داشت: یک گرایش لزوم تجدیدنظر در دین و استفاده از مفاهیم دنیای جدید در امور اجتماعی و انسانی (نه فقط تکنولوژیک) را می پذیرفت ولی دیدگاه دیگر باور چندانی به آن نداشت. گروه اول به اصطلاح جناح چپ اسلامی یا همین اصلاح طلبان فعلی شدند و گروه دوم راست ها یا همین محافظه کاران. مسئله اینجا بود که در آن زمان دنیای جدید دو تبلور عمده داشت: نظام چپ سوسیالیستی/ کمونیستی/ مارکسیستی و نظام سرمایه داری/استکباری/آمریکایی/دمکراسی غربی. به دلیل تمایلات شاه به غرب و به دلیل وسعت فعالیت حزب توده، تبلور چپ سوسیالیستی در انقلابیون غلبه کرد و به این ترتیب مفاهیم چپ وارد شد و لعاب اسلامی گرفت. دهه شصت گروه دوم به لحاظ مبانی نظری خود دلخوشی از این وضع نداشتند ولی چون (امام/آقای) خمینی به گروه اول گرایش بیشتری داشت خیلی علنی و پرسروصدا مخالفت نکردند. در واقع هیمنه فقهی امام مانع از عرض اندام آنها می شد. نمونه واضح این امر مصادره زمین های کشاورزی بود که انقلابیون بر اساس برخی توجیهات آن را توصیه می کردند اما بخش های سنتی حوزه زیربار مصادره اموال یک نفر بر اساس این توجیهات نمی رفتند. معروف است که یکی از مراجع آن زمان تهدید کرده بود که کفن خواهد پوشید و در اعتراض به مصادره زمین های کشاورزی برخی زمین داران بزرگ و توزیع بدون رضایت آنها میان کشاورزان خرده پا علنا اعتراض خواهد کرد. لذا اصل دعوای گروه های سیاسی که در مسائلی چون تجارت خارجی، مالکیت، کوپنی کردن و امثالهم بروز می کرد مسئله محدود ماندن در حدود دین و یا امکان دست بردن در دین و تطبیق احکام با شرایط زمان بود. امام/آقای خمینی موافق دست بردن در دین و تطبیق احکام با شرایط زمان بود که مهمترین کار وی برای نهادینه کردن این امر ایجاد نهاد مجمع تشخیص مصلحت بود. نهادی که می توانست در صورت صلاحدید جامعه یا حکومت (مصلحت اندیشی) به امری خلاف قانون و شرع مجوز دهد و این یعنی باز کردن دست در تغییر دین. (امام/آقای) خمینی در این قضیه آنقدر بی پروا بود که علنا گفت ولی فقیه همان ولایت رسول الله را دارد و می تواند نماز را تعطیل کند کما اینکه خود برای چند سال حج را تعطیل کرد. این دیدگاه دقیقا نقطه مقابل انقلابیون سنتی نظیر آقای خامنه ای، آقای راستی کاشانی، آقای مهدوی کنی، آقای صافی و امثالهم قرار داشت که حکومت و افعال آن را در چارچوب شرع باور داشتند و دخل و تصرف در این چارچوب را نمی پذیرفتند. سخنان معروف آقای خامنه ای در نماز جمعه و نهیب (امام/آقای) خمینی بر ایشان در همین رابطه بود.

گذشت زمان بر بشر اعم مردم داخل و خارج از ایران ثابت کرد که شیوه و خط مشی چپ چه کاستی های فراوانی دارد و چه مشکلاتی را به بار می آورد. این قضیه در ایران همزمان شد با تغییر رهبری در ایران و قدرت گرفتن دیدگاه مقابل و کنار زده شدن هواداران امام خمینی یا همان هواداران دست بردن در دین. این دوری از قدرت و سرافکنده شدن تئوری های سوسیالیستی زمینه ای را فراهم کرد تا جناح چپ اینک سراغ بعد دیگر یا اصلی تر نظام مدرن یا مدرنیته روند که همانا سرمایه داری/نظام اقتصاد بازار/دمکراسی باشد بروند. لذا به شکل طبیعی جناح چپ با روشنفکران دینی پیوند یافتند و به صورت طبیعی دیدگاه های جدید نظیر آزادی انتخاب افراد در عرصه سیاست، اقتصاد و غیره را پذیرفتند در حالیکه جناح راست به رغم گذر زمان این تغییر را نپذیرفت. جناح راست با توجه به اینکه با تمسک به اصول فقهی توانست از خیلی از اشتباهاتی که در اول انقلاب صورت گرفت پرهیز کند دچار این تصور شد که اگر بازهم در مواجهه با سرمایه داری و وسوسه تغییر دین و تعدیل دین با دنیای جدید مقاومت کند، از خطاهای آینده مصون خواهد ماند. در واقع موفقیت اول که ناشی از تمسک آنها به فقه سنتی بود زمینه ای شد تا بر اعتقادشان بر تمسک به فقه سنتی پای ورزی بیشتری نشان دهند و معتقد شوند که دیر یا زود مشکلات نظام دمکراسی/سرمایه داری/ غربی نیز سر بر خواهد آورد و آن وقت باز گروه مقابل (یعنی چپ ها) خواهند فهمید که دچار اشتباهات اساسی شده اند.

به نظرمن اشکال تصور آنها این است که از یک موفقیت، یک قاعده در می آورند یعنی همان اشکالی که در استقرا وجود دارد را به نحوی مرتکب می شوند. مشکل دیگر آنها این است که گرفتاریهای ناشی از تمسک به دین و زندگی دینی در جهان جدید را جدی نمی گیرند یا انکار می کنند یا تغافل می کنند و یا تلاش می کنند به نحوی با برچسب هایی نظیر اینکه «این افراد دچار هوای نفس هستند و نمی خواهند تاب اجرای دین را بیاورند» توجیه می کنند.

فیلتر شدیم

از قرار معلوم فیلتر شدیم. راه حل موقت ما این است که مطالب جدید را هم در این وبلاگ و هم در وبلاگ قدیمی خود که فعلا فیلتر نیست می نویسم. با توجه به اینکه دیگر نه یک وبلاگ بلکه یک مجموعه مثل بلاگفا، وردپرس و امثالهم سانسور می شود این شعر به خاطرم آمد:

چو پرده دار به شمشیر می زند همه را

کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند

آدرس وبلاگ قدیمی این بود:

http://philosocrate.persianblog.ir/

پیرامون سخنان احمدی نژاد در مورد حجاب

با نقدهای اصولگرایان (یا همان محافظه کاران یا راستی ها) با سخنان احمدی نژاد در مورد حجاب هم موافقم و هم مخالف. تفصیل آن به این شرح است:

این دیدگاه که کار فرهنگی، آموزش، اطلاع رسانی و استدلال موجب تغییرات افراد و رفتارهای شان می شود را اصولا قبول ندارم. انسانها غیرمنعطف تر از آن چیزی هستند که مدعیان کار فرهنگی و تبلیغات و امثالهم تصور می کنند. به تجربه در یافته ام که حتی اگر بهترین سخنان و بهترین استدلال ها را نیز توامان به انسانها عرضه کنی، لزوما قبول نخواهند کرد نه تنها به این دلیل که این دیدگاه عرضه شده را ممکن است با منافع شان در تضاد دریابند بلکه اصولا ارزیابی افراد از دیدگاه ها و سخنان امری ذهنی و روانشناسانه است. المان های تاثیرگذار در پذیرش یک دیدگاه خاص بسیار متنوع است و لزوما نمی توان یک دیدگاه خاص را تغییر داد. تغییر یک سازه ذهنی از باورها (یعنی مجموعه ای از جهان بینی و نگرش فرد) نیز کار صعب و دشوار و نادری است. مضاف بر همه اینها در روانشناسی اجتماعی خیلی روشن است که نگرش ها بار عاطفی دارند یعنی افراد به لحاظ عاطفی با عقاید و دیدگاه های مختلف پیوند برقرار می کنند و این پیوند عاطفی مانع می شود تا دیدگاه ها را بتوان به سادگی تغییر داد. همه این حرفها در مورد وقتی که یک حق کاملا مسلم و مشخص وجود داشته باشد صادق است چه برسد به دنیای واقعی موجود.

لذا اصل کار فرهنگی برای تغییر حجاب را باید منتفی دانست. واقعا دو راه پیش روست : یکی پذیرش تنوع انسانها و تنوع عقاید و سبک زندگی و دیگری اجبار و تحمیل برای یکسان سازی. کسانی که از کارفرهنگی برای تغییر حجاب دفاع می کنند (اعم از اصلاح طلبان و احمدی نژاد) در واقع تلخی ناشی از اجبار را می فهمند وحس می کنند اما شهامت تقبیح استفاده از اجبار و تحمیل را ندارند. گاه این افراد خود فریبی می کنند مثلا کسانی می گویند کسانی که از حجاب استاندارد پیروی نمی کنند اطلاعات کافی ندارند و از این حرفها.

با نقدهای وارده مخالفم به این دلیل که تشبیهات صورت گرفته صحیح نیست. اینکه چرا با یک قاچاقچی برخورد می شود و کار فرهنگی توصیه نمی شود ناشی از خلط دو نوع رفتار است.انتخاب نوع پوشش و از جمله حجاب نوعی رفتار فرهنگی است که با هویت، شخصیت و مسائلی از این دست سروکار دارد و مقوله ای به کلی متفاوت از یک فعالیت اقتصادی مثل قاچاق مواد مخدر است. چنین تشبیهاتی غیر منطقی است و بیشتر عمق انزجار سخنران را از بدحجابی یا کم حجابی نشان می دهد

مفاهیم بنیادین اقتصاد سنجی

یک از عرصه های مهم در علم اقتصاد، اقتصادسنجی (econometrics) است. در واقع اقتصادسنجی همان کاربرد آمار در تحلیل های مختلف است اما به دلیل اینکه این حوزه بیشتر در دامن علم اقتصاد و توسط اقتصاددانان رشد کرد، به اقتصادسنجی موسوم شد. هر کسی که بخواهد در مسائل مختلف بر اساس نمونه ها و آمارها دست به تحلیل و یا پیش بینی زند، ناگزیر از استفاده از این دانش است. مثلا محققین دندان پزشکی یا پزشکی در مورد تحلیل های خود پیرامون دواها و راه حل ها ناگزیر از استفاده از این تکنیک های آماری هستند. مشکل اینجاست که این حوزه علمی ، فوق العاده دشوار است و تسلط بر آن کار سخت و صعبی است. خود اقتصاددانان نیز عموما از آن پرهیز می کنند و اقلیتی از اقتصاددانان در این حوزه متبحر می شوند. حال بین نیاز فراوان و ضوروی به استفاده از این دانش و دشواری یادگرفتن آن تعارضی دیده می شود. کتاب های موجود در اقتصادسنجی عموما برای پژوهشگران غیراقتصادی غیرقابل فهم هستند. متاسفانه کتابی که این خلاء را به خوبی جبران کند یعنی ابزارهای آماری و کامپیوتری لازم برای تحلیل های مذکور را بدون وارد شدن در مبانی ریاضی و آماری ارائه کند وجود ندارد. از میان کتاب های موجود من تنها کتاب applied econometrics: a modern approach نوشته Asteriou and Hall را یافتم که بسیار روان و ساده و معطوف به عمل نوشته شده است. کتاب دیگری نیز تحت عنوان A GUIDE TO ECONOMETRICS نوشته Kennedy هست که به جای وارد شدن در فرمول ها و روابط آماری، مفاهیم اقتصادسنجی را توضیح می دهد. در سایت رستاک نیز اخیرا کتاب دیگری تحت عنوان اقتصادسنجی کم خطر معرفی شده که چون ندیدم و نخواندم مطمئن نیستم که این نیاز را به شرح گفته شده برآورده کند.

من فایل کتاب applied econometrics را ندارم و نتوانستم بیابم. اگر کسی دارم و بتواند برایم ایمیل بزند ممنون می شوم.

میلان نامه 30- توزیع امکانات و زندگی آرام ایتالیایی ها

چند چیز در ایتالیا به نحو قابل ملاحظه ای متفاوت از ایران است که به تدریج برخی را معرفی کرده و خواهم کرد. یکی از این موارد آرامش فراوان و غیرقابل تصور برای ما ایرانی ها خصوصا تهرانی هاست. به تعبیر یکی از هم کلاسی ها که به ایران و تهران آمده بود، زندگی در تهران chaotic است و او رانندگی در تهران را به بازی های کامپیوتری تشبیه می کرد. چیزی که در ایتالیا دیدم خصوصا وقتی که از شهر میلان به یکی از شهرهای حاشیه ای نقل مکان کردن دیدم نقطه مقابل آنست. اصلا سروصدایی در شهر نیست. اگر صدای بوقی شنیده شود همه توجه شان جلب می شود. هیچ کس عجله ای ندارد جون همه چیز در دسترس است و دلیلی ندارد تا کسی تند رانندگی کند. لذا به شکل طبیعی حق تقدم ها رعایت شده و احترام و تقدم پیاده ها مراعات می گردد. هیچ کس نگرانی ندارد که اگر به بانک برود با صف طویلی روبرو باشد. در تقریبا هیچ چیز صف طولانی و عجیب غریب مشاهده نمی کنی. گویی در همه چیز تعادل برقرار است. (تنها استثنایی که من دیدم نوبت دهی بیمارستان و خدمات بهداشتی است که چند ماه طول می کشد و این هم از ثمرات شدیدا دولتی بودن نظام درمانی اینجا قلمداد می گردد). وقتی همواره در چنین فضایی زندگی کنی به صورت طبیعی حوصله ات زیاد می شود و از تنش های عصبی دور می شوی. خیلی جالب است. وقتی بانک می روی در صف کوتاهی که برای خدمات بانکی وجود دارد می ایستی هیچ کس نزدیک باجه ای که دارد خدمات می دهد نمی ایستد مگر کسی که نوبتش است. آنهم با آرامش تمام و با خیال راحت کارش را می کند و دیگران هیچ احساس عذاب و معذب بودن نمی کنند.  یکی از اسرار طول عمر بلند مردم ایتالیا را باید همین آرامش موجود در زندگی و دوری از تنش های عصبی دانست.

نکته دیگری که به نحوی با مطلب قبل مربوط است، مسئله توزیع وسیع امکانات در تمام شهرها و مناطق این کشور (لااقل در شمال ایتالیا) است. ما که در یک شهر خیلی کوچک زندگی می کنیم به هیچ وجه احساس نیاز نکردیم که برای چیزی به شهر مهم میلان برویم و از آنجا خریدی را انجام دهیم. همه فروشگاه های مهم در تمام شهرها شعبه دارند. تمام خدمات نظیر اینترنت، تعمیر کامپیوتر و فروش لپ تاپ و غیره در همه جای دور و نزدیک ارائه می شود. در همه جا بیمارستان و اورژانس، پلیس، کتابخانه، آتش نشانی، مدرسه، ورزشگاه، تئاتر، سینما و …. دیده می شود. اصلا اینگونه نیست که کیفیت مدارس در میلان برتر از شهر کوچک ما باشد. مثلا ما امسال از کیفیت مهد کودک فرزندانمان فوق العاده راضی بودیم و این نگرانی را داریم که سال بعد اگر به میلان برویم آیا مشابه این مهد کودک با این پرسنل عالی را خواهیم یافت؟ پاسخ این سوال را به واقع نمی دانم که  چطور این توزیع امکانات صورت گرفته است. قطعا سیاست هایی چون گران نگه داشتن قیمت خانه در میلان، توسعه فوق العاده خوب راه آهن، اهمیت شهرداری ها و سیاست های محلی در این قضیه بی تاثیر نیست.

معمای کسری بودجه در دوران وفور

یک از پدیده های عجیب و در عین حال جالب در عرصه اقتصاد کلان کشورهای نفتی این است که وقتی قیمت نفت افزایش می یابد و درآمد نفت بیشتر می شود کسری بودجه دولت نیز افزایش می یابد. دلیل این قضیه این است که با رشد درآمدها، هزینه ها با نرخ بیشتری رشد می کند. در واقع انتظارات فروخفته ناگهان سر بر می آورد. در ایران به طور خاص تصورات ایدئولوژیک مثل مداخله در بانکها برای کاهش نرخ سود و افزایش مداخله دولت به توهم عدالت و امثالهم نیز فعال می گردد. مقاله ای که این قضیه را به خوبی مدل سازی و تئوریزه کرده، مقاله لین و تورنل تحت عنوان “voracity effect” است که قضیه را بر حسب وجود گروه های ذینفع متعدد در اقتصاد تشریح می کند.

دانشمند و سیاست مدار

دانشمند و سیاست مدار دو نقش متفاوت دارند. دانشمند باید یک حقیقت را فارغ از مصلحت اندیشی ها بیان کند و واقعیت و حقیقت را آنگونه که می پندارد اظهار نماید. سیاست مدار درست به عکس، نه تنها باید حقیقت را بگوید بلکه باید دقت کند که کدام حقیقت را در چه زمان بگوید. لذا عنصر انتخاب و مصلحت تمییز دهنده یک سیاست مدار از غیرسیاست مدار و حتی دانشمند است. حال به مسئله روز بر گردیم. درست است که (آقای/امام) خمینی گفته بود که اسرائیل باید از بین برود و قاعدتا علاقه مندان وی نیز معتقد به همین فکر هستند (و به اعتقاد من اکثر ایرانی ها نیز در این عقیده شریکند) اما اینکه باید این دیدگاه را دقیقا در وسط مناقشه هسته ای تکرار کرد و روی آن مانور داد یا نه دقیقا به عنصر مصلحت اندیشی بر می گردد نه اصول گرا بودن در سیاست خارجی. یک سیاست مدار باید به این فکر کند که چگونه مهمترین مناقشه حال حاضر ایران یعنی مناقشه هسته ای را مدیریت کند و یا حداقل مانع ائتلاف جهانی علیه ایران شود و بهانه ای برای توجیه افکار عمومی جهان علیه ایران فراهم نکند نه اینکه دقیقا در وسط این ماجرا قضیه حذف اسرائیل را با این شدت و غلظت بیان کند و خوراکی برای تبلیغات اسرائیلی ها فراهم سازد که ایران مترصد کسب سلاح هسته ای برای استفاده از آن علیه اسرائیل است. یک ایدئولوگ و اندیشمند کاری به مناقشه هسته ای و غیرهسته ای ندارد و اصولا دیدگاهی فارغ از زمان حال بیان می کند که گاه حقانیت آن در بلندمدت آشکار می شود اما سیاست مدار در زمان حال می زید و برای زمان حال تصمیم می گیرد. با این ملاحظات روشن می شود اینکه اصلاح طلبان و رهبران اصلاح طلب بر ماجراجویی احمدی نژاد خرده می گیرند دلیل بر غیراصول گرا بون یا عدم اعتقاد آنها به دیدگاه (آقای/امام) خمینی نیست.

به همین قیاس اینکه احمدی نژاد می گفت من در مورد هولوکاست به عنوان یک معلم یک سوال مطرح کردم قابل قبول نیست. احمدی نژاد بر سکوی ریاست جمهوری یعنی سیاست مداری قرار دارد و دیگر یک معلم نیست و حق ندارد هر سوالی را مطرح کند. هر صحبت سیاست مدار دقیقا در بهزیستی مردمی که وی نمایندگی شان را می کند تاثیرگذار است.لذا حق ندارد هر سوالی که برای خود مطرح بود را به هزینه موکلانش مطرح کند.

در همین راستا باید گفت که به دلیل همین ملاحظات سیاست مدارسعی می کند تا با انتخاب دقیق کلمات کم هزینه زاترین تعابیر را بکار گیرد در حالیکه یک دانشمند یا یک آدم عادی لازم نیست چنین حساسیتی به خرج دهد. مثلا احمدی نژاد اگر سیاست مدارانه رفتار می کرد می توانست به جای تعبیر حذف اسرائیل از نقشه تعبیر جابجایی اسرائیل یا بازگشت سرزمین های فلسطینی به صاحبانش را مطرح کند. به جای اخراج یهودیان از اسرائیل از بازگرداندن سرزمین ها به فلسطینی ها سخن گفت.

یک مثال ایرانی می تواند این تفاوت را آشکار کند. علامه طباطبایی یک دانشمند به معنای دقیق کلمه بود. وی در اوج غوغای شریعتی اندیشه وی را رد می کرد و کاری نداشت که این رد کردن چه مخالفت های احساساتی میان جوانان مذهبی دانشگاهی ایجاد می کند اما (امام/آقای) خمینی یک سیاست مدار بود و می خواست هر جور شده ائتلاف موجود برای کنار زدن رژیم را حفظ کند. به همین دلیل هرچقدر فشار آوردند که در مورد شریعتی چیزی بگوید زیربار نرفت که نرفت. نمی خواست نه دانشگاهیان و نه حوزیان را در این قضیه روبروی هم قرار دهد.

یکی از محبوب های من در عالم اندیشه ماکس وبر است. کتاب دانشمند و سیاست مدار وی یکی از نوشته های کوتاه اما خیلی خواندنی و تاثیرگذار وی است که خوشبختانه به فارسی ترجمه و توسط انتشارات دانشگاه تهران به چاپ رسیده است و خواندن آن را به همه توصیه می کنم.

« Older entries