میلان نامه 37- مهاجران در ایتالیا

هر کس از من برای اپلای در دانشگاه های ایتالیا سوال می کند این پاسخ را می دهم که دانشگاه های خوبی دارد ولی اصولا ایتالیا را برای تحصیل به عنوان اولویت اصلی توصیه نمی کنم. شمال اروپا قابل توصیه تر از جنوب یعنی ایتالیاست. (اسپانیا را نمی شناسم). دلیل آنهم این است که خواندن دکترا یعنی زندگی در یک دوره بلندمدت و من زندگی در ایتالیا را در مقایسه با زندگی در شمال اروپا توصیه نمی کنم. اگرچه ایتالیا هوای بهتری دارد و مردم آن به یک معنا خونگرم تر هستند اما به همان میزان با مشکلات بوروکراسی، عدم حاکمیت کامل قانون و مسائلی از این دست روبرو می شوید که نشانه اول آن در همان بدو ورود قضیه درخواست کارت اقامت است. علاوه بر آن، شما آینده شغلی در ایتالیا نخواهید داشت در حالیکه بسیاری از افراد این نکته را مدنظر دارند که در جایی تحصیل کنند که امکان اقامت طولانی تر برای شان فراهم باشد. مثلا در آلمان با پنج سال کار کردن می توانید اقامت دائم بگیرید (سالهای تحصیل با ضریب نیم حساب می شود) ولی در ایتالیا اینگونه نیست. (شما بعد از ده سال ماندن و مالیات دادن نمی توانید شهروندی ایتالیایی کسب کنید بلکه باید چند سال منتظر بمانید تا ببینید که آیا می شود یا نه… اینهم برای علاقه مندان!)

همه اینها یک طرف، مقوله مهاجرت در ایتالیا مسئله نسبتا غامضی است. درست است که در همه اروپا به مهاجران نگاه منفی وجود دارد و می خواهند تا می توانند از شر مهاجران خلاص شوند اما در برخی کشورها به دلیل سابقه مهاجرت قوانین جدی در حمایت از حقوق مهاجران وجود دارد. مثلا ظاهرا در فرانسه صریحا نمی تواند مسائل نژادی را مطرح کند و به رخ بکشد در حالیکه در ایتالیا این تحقیرها در رفتارهای روزمره دیده می شود و آزارنده است. مثلا برای خود من مکرر پیش آمده که وقتی برای کاری به شهرداری می روم سوال می کنند که ایتالیا قشنگ است. نه؟ و انتظار دارند تا تعریف کنی و به یک معنا باجی بدهی. یا تا وقتی نگویم که دانشجوی دکترا هستم احترامی که برای یک فرد عادی قائل هستند در رفتارشان دیده نمی شود و قس علیهذا. متاسفانه این تصور خیلی جدی است که زحمت کشیده اند و کشورشان را توسعه داده اند و بقیه کشورها از جمله ایران خرابه ای بیش نیست و ما باید خیلی متشکر باشیم که در اینجا زندگی می کنیم. متاسفانه این رفتارها و این حالتها برای افرادی که می توانند به راحتی موقعیت های شغلی خوبی در ایران و در دیگر کشورها داشته باشند آزاردهنده است. من این مسئله آزاردهنده را به این شدت در بلژیک مشاهده نکردم به رغم اینکه بلژیکی ها اصولا سردتر و اخموتر هستند.

یک ایتالیایی به من می گفت که درست است این مشکلات وجود دارد اما قدری طبیعی است چون مقوله مهاجرت در این کشور مقوله جدیدی است در حالیکه فرانسه چند دهه قبل با آن روبرو بوده است. بخش بزرگی از مهاجران هم، مهاجران فقیری هستند که از شمال آفریقا می آیند و به همین دلیل مهاجر در ذهن آنها مترادف با کارگر ساده و فقیر است. از روانشناسی اجتماعی هم آموخته ایم که وقتی بحران های اقتصادی شدید می شوند «مهاجران» از جمله سپر بلاهایی هستند که زود مطرح می شوند و نژاد پرستی و رفتارهای نژادپرستانه تشدید می شود.

سخت گیری ها بر مهاجران زیاد است. ویزای خانواده نمی دهند تا کسی با خانواده اش مستقر نشود. رسانه های آنها روی جرم و جنایت مهاجران خیلی مانور می کنند در حالیکه تحقیقات نشان می دهد نرخ ارتکاب جرم بین مهاجران و ایتالیایی ها یکسان است و فقط در مقوله دزدی مهاجران کمی بیشتر مرتکب می شوند که دلیل آنهم فقر بیشتر آنهاست.

اخیرا قانونی تصویب کرده اند که برای گرفتن کارت اقامت نه تنها باید آزمون زبان ایتالیایی بدهید بلکه باید آزمون دانستن حقوق پایه مدنی را بگذرانید و یک حداقل نمره بیاورید و با شرکت در کارهای داوطلبانه، کلاس ها و تحصیلات و مقولاتی از این دست حداقل نمره خود را افزایش دهید تا بتوانید کارت اقامت دریافت کنید. حس خیلی بدی به من دست داد وقتی این قانون جدید را دیروز خواندم. احساس کردم رفتاری مشابه با نگهبانان اردوگاه دارند. من موافق الزامی بودن گذراندن آزمون زبان هستم تا فرد بتواند حداقل ارتباط قابل قبول با جامعه داشته باشد ولی این نحوه برخورد تحقیر آمیز است..

الان هم دوستم گفته که برای گرفتن کارت اقامت گفته اند که باید 100 یورو مالیات اقامت دهد. وی از این امر رنجیده اما به نظرم محل اشکال نیست خیلی چون شما به واسطه بودن قانونی در ایتالیا از مزایای زیادی چون سیستم درمانی کاملا رایگان (حتی برای عمل های جراحی) یا هزینه نازل برای مدرسه بچه ها و امثالهم برخوردار می شوید حتی اگر کار نداشته باشید و طبیعی است که باید به نحوی در آن مشارکت کنید.

میلان نامه 35- مدرسه

یکی از نکات-شاید کم اهمیت- این است که در تورین پلیس های محلی موظفند هنگام شروع و پایان مدرسه مقابل مدرسه باشند و اگر بشود کوچه را ببندند تا خطری کودکان را از جانب ماشین ها تهدید نکند. گاه این کار امکان پذیر نیست چون مدرسه در نزدیکی یک بلوار قرار دارد. در این مواقع وظیفه پلیس کنترل رفت و آمد است تا ماشین ها با دقت و سرعت پایین تری حرکت کنند. واقعا شاید چیز کوچکی باشد ولی بالاخره همین کارها شاید جان یک نفر را نجات دهد. بی دلیل نیست که نرخ مرگ و میر در اثر حوادث در این کشور اینقدر پایین است. در بلژیک شهرداری/یا اولیای دانش آموزان به نوبت لباس فسفری می پوشیدند و همین کار را انجام می دادند. یک نکته جالب هم این بود که این افراد وظیفه خود می دانستند تا به پیاده شدن کودکان از ماشین هنگامی که والدین بچه ها را با ماشین می آوردند کمک کنند. به این ترتیب نیازی نبود تا ماشین پارک کند و دانش آموز به داخل مدرسه هدایت شود بلکه فقط یک ترمز کوچک می زد و کودک توسط این افراد به داخل مدرسه هدایت می شد.

این پست را نوشتم چون مدتی بود چیز ی ننوشته بودم و نکته خاصی هم به ذهنم نمی رسید تا بنویسم!