کشکولیات جدید

-یادم می آید زمانی از استاد ملکیان پرسیدم که چه کار کنم تا نگارشم خوب شود؟ پاسخ داد نوشته های افرادی که قلم خوبی دارند را بخوان و چند آدم گمنام را نام برد که از میان آنها تنها نام مرحوم زرکوب شناخته شده تر بود که یادم مانده است. در انگلیسی هم وضع به همین منوال است. اگر می خواهید یک متن انگلیسی که خوب نوشته شده را بخوانید به این لینک نگاه کنید تا تفاوت سبک نگارش را دریابید

-اخرین باری که دکتر نیلی را دیدم این بحث را مطرح کردم که کارهای آکادمیک واقعا با حوزه عمل بی ارتباط شده اند و نوعی تفنن انتزاعی گردیده که خوشایند نیست. واقعا مدتی که در بروگل مشغول به کار شدم از این جهت احیا شدم و دیدم چطور آدم ها به مسائل جدی و عملی می پردازند و چطور از دانش خود استفاده می کنند. ایشان گفت دلیل ان این است که اقتصاد غرب در دهه نود تا سال 2005 خوب کار می کرد و در سطح کلان مشکلی اصولا وجود نداشت و انگیزه ای برای کارهای مرتبط با عمل نبود اما الان که اقتصاد با مشکل روبرو شده می بینیم که مجددا تحقیقات اقتصادی کاربردی گردیده است.

چند جمله جالب هم شنیده و خوانده ام که با شما نیز در میان می گذارم:

-عبدی: انرژی هسته ای حق مسلم ماست ولی آیا نفع مسلم ما هم هست؟ ساختن برج در کویر حق مسلم ماست ولی نفع مسلم ما هم هست؟

– عبدی: رای دادن خاتمی شاید تنها کار شجاعانه ای بود که در زندگی انجام داده باشد

– مجید محمدی: مردم ایران مسلمان هستند نه اسلام گرا

– سروش: اینطور نیست که هدف وسیله را توجیه کند یعنی نمی شود از چند راه به یک هدف رسید. هر وسیله به هدف خاصی می رسد. کسانی که تصور می کنند می توانند با دروغ، ظلم و … آرمانی را محقق کنند باید بدانند این روش ها به مقصدهای خاصی می رسند. 

-عبدی: اصلاح طلبان نباید با انگیزه پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری شرکت می کردند کما اینکه ایران نیز در جام جهانی شرکت می کند با اینکه صددرصد می داند به مرحله آخر نمی رسد. صرف شرکت در این بزنگاه ها یعنی مسابقات اهمیت دارد….

حسرت ها: در تحصیلات تکمیلی

این مظالب ظاهرا شخصی شاید نکاتی قابل توجه برای خوانندگان داشته باشد:

اگر به گذشته بر می گشتم این کارها را می کردم:

– سعی می کردم در یک کشور انگلیسی زبان مستقر شوم. به این ترتیب حداقل انگلیسی ام بهتر از الان می شد.

– اگر از بد حادثه در کشور غیرانگلیسی زبان مستقر شدم، سریع زبان آن کشور را یاد می گرفتم. حتی بهتر بود که قبل از آمدن زبان آنها را یاد بگیرم. اگر بشود یک کتاب در مورد تاریخچه معاصر آن کشور خواند که بسیار بهتر است. اگر بشود در مورد فرهنگ و رسوم آنها اطلاعاتی کسب کرد زندگی جالب تر و مفهوم تر خواهد بود.

– در دانشکده ای تحصیل می کردم که تعداد دانشجویان دکترایش زیاد باشد. به اصطلاح یک comunity از دانشجویان دکترا وجود داشته باشد تا فضای تحقیق فضایی زنده باشد. در چنین فضایی است که فشار رقابت مغز آدمی را به فعالیت وا می دارد. در چنین فضایی است که آدمی با احتمال بیشتری می تواند یک همکار علمی پیدا کند. در چنین فضایی است که کار خسته کننده تحقیق جذابیت خود را می یابد و آدمی دچار کمبود انرژی نمی شود.

-این توصیه را شنیده بودم ولی دیر. اینکه می ارزد آدمی یک سال دیرتر دکترای اقتصاد/فاینانس بخواند ولی این یکسال را صرف توپولوژی، تئوری اندازه و آنالیز حقیقی کند. واقعا این دانش برای درک خوب اقتصاد در سطوح عالی لازم است. از بدشانسی چنین چیزی در زمان در برنامه دکترا گنجانده نشده بود گرچه الان کمی اضافه شده است.

– اگر به گذشته بر می گشتم ترجیح می دادم که در دانشگاهی شروع به کار کنم که شهر آن قشنگ و دیدنی باشد. وجود فضای سبز، یک رودخانه، تپه یا کوه در نزدیکی همگی زندگی طولانی و شاید ملال آور در دوران دکترا را پذیرفتنی می کند. من خودم واقعا زندگی در شهر دانشجویی را پسندیدم و نشاط جوانی موجود در این شهرها آدمی را به حرکت وا می دارد.

زندگی ما مبارزه برای آزادی است! (عنوان فرعی: زیستن سیاست مدارانه)

همه ما اهل کارهای سیاسی به معنای متعارف آن نیستیم. به حزب و تشکیلاتی وابسته نبوده و به طور سیستماتیک بحث سیاسی نمی کنیم. زندان یا مجلس نمی رویم اما سیاست تعریف وسیع تری نیز دارد که کل زندگی ما را در بر می گیرد. همان چیزی که می گویند فلانی سیاست دارد یا خودمانی تر می گویند فلانی زرنگ است، حواسش جمع است، پخته است، می داند چی را کجا بگوید، …. . من میان زیستن سیاست مدارانه/شهری/ بزرگسالانه/پخته و زیستن آزادانه/عالمانه/کودکانه/ روستایی/خام تفکیک قائل می شوم. یک عالم/آزاده/کودک/ روستایی یا هر اسمی که بگذارید آنچه که به نظرش درست می رسد را می گوید فارغ از اینکه اهل حساب کتاب باشد که پیامد آن چیست. وقتی میل گفتن باشد میل انجام باشد گفته می شود و انجام می شود. اما سیاست مداران می آموزند که هر حرف حقی را هر جا نباید گفت. سیاست مداران می آموزند که حقایق زمان دارند. آنچه که سیاست مداران حداکثر می کنند حقیقت نیست بلکه منفعت است. منفعتی که با توجه به محدودیت هایی که «دیگران» در زندگی اجتماعی مان وضع کرده اند. برای همین ما به رفتار بچه ها می خندیم گرچه از صداقت آنها لذت می بریم. ما در فرآیند بزرگ شدن با حضور «دیگران» و محدودیت هایی که ایجاد می کنند آشنا می شویم و می آموزیم که آنها را در نظر بگیریم. هرکس در لحاظ آن موفق تر باشد، پخته تر، سیاست مدارتر، باتجربه تر قلمداد می شود.

تا حدی از این امر گریز نیست، ما در اجتماع زندگی می کنیم و زندگی به طور طبیعی محدودیت های خودش را دارد. اما گاه احساس می کنم این محدودیت ها آنقدر زیاد می شود که «آزادی» و فردیت ما که جوهر زندگی مان است در اثر این فشارها له می شود. به موجودی تبدیل می شویم که برای «دیگران» موهوم آنقدر وزن و اهمیت قائل می شویم که از خودمان چیزی نمی ماند. تازگی خواندم که یکی از پنج حسرت بزرگی که (پرستاران از صحبت های افراد پیر نزدیک مرگ دریافته اند) انسانها نزدیک مرگ می خورند این است که چقدر خود را و خواسته های خود را فدای «دیگران» کرده است. چقدر خود را نادیده گرفته است، به تعبیر خود آنها

I wish I’d had the courage to live a life true to myself, not the life others expected of me

از کلاس های دکتر سروش به خاطر دارم که می گفت یکی از مراحلی که صوفیان در سلوک خود انجام می دادند همین رهایی از ملاحظه دیگران بود. فرد باید بیاموزد که خودش باشد نه دیگری. دیگری وجودش را پر نکند. لذا گاه برخی به افراط کارهایی می کردند تا دیگران از آنها بدشان بیاید تا این میل طبیعی به کلی در نهادشان سرکوب شود.

من جوامع دیگر را به خوبی نمی شناسم و با فرهنگ همین ایتالیایی ها هم آنگونه که با اطمینان سخن بگویم آشنا نیستم اما احساس می کنم در زندگی ما ایرانیان معاصر این دیگران بسیار پررنگ تر است. احساس می کنم در میان زنان این مشکل بسیار شدیدتر از مردان است. احساس می کنم که خودسانسوری که ما به طور غیررسمی و روزمره بر زندگی مان اعمال می کنیم دردناک تر از خودسانسوری ای است که به طور رسمی از جانب حکومت غیردمکراتیک مان که ادعای آزادی نیز ندارد اعمال می شود. احساس می کنم که ما اگرچه باید فعالیت سیاسی به معنی متعارف کلمه بکنیم تا حکومت مان قانون گرا و کارآمد شود و آزادی مطبوعات و تجمعات و امثالهم در کشور رواج یابد اما بیش از آن باید تلاش کنیم تا آزادی را زندگی روزمره مان کسب کنیم. آزادی ای که دوستان مان، نزدیکان مان، آشنایان مان و همه کسانی که آنها را می شناسیم یا خواهیم شناخت و از الان ملاحظه شان را می کنیم از ما دریغ می کنند. حس می کنم باید بجنگیم تا آزادی ام/مان را ذره ذره از همه «دیگرانی» که حتی عزیزشان می داریم بازپس گیریم. ترس از چشم و ابرو، ترس از اینکه چه خواهند گفت، ترس از مسخره شدن، ترس از قضاوت های دیگران…  آزادی مان را از بین نبرد. در زندگی ما ایرانیان معاصر (حتی تحصیل کرده ها و آزادی خواهان) آزادی به راستی بی ارزش ترین چیز است و اولین چیزی است که فدا می شود.

من نذر کرده ام که وقتی تز دکترایم را دفاع کردم کتاب تیمور کوران تحت عنوان preference falsification را ترجمه کنم. در واقع اگر به من می گفتند که آرزو می کردی نویسنده چه کتابی باشی، احتمالا می گفتم این کتاب. زیرا آن را سقراطی ترین کتاب در دوران معاصر قلمداد می کنم. تمام کتاب به تحلیل این خودسانسوری در زندگی اجتماعی اختصاص دارد. وی در مقدمه می گوید که وقتی این کتاب را به دوستان اهل اروپای شرقی نشان دادم گفتند تو زندگی در سایه استبداد را به خوبی درک کرده ای مگر تو تجربه زندگی در دوران کمونیست ها را داشته ای؟ کوران در پاسخ می گوید که نه. من بیشتر عمرم را در آمریکا و کمی هم ترکیه گذراند ه ام اما نکته اصلی آنست که این استبداد خفه کننده در زندگی اجتماعی در آزادترین کشور دنیا نیز شدت دارد و مجریان آن نه عمال حکومت که تک تک ما انسانها هستیم.

ما نه تنها آزادی عمل را از دست داده ایم که آزادی بیان نیز پیشاپیش قربانی شده است. برای من آنچه وبلاگ نویسی را جذاب کرد این حس بود که نسل جدید می خواهد ورای ملاحظات فرسوده کننده ای که نسل قبل خود را گرفتار کرده بود رود. افراد منویات درونی خود را بنویسند و با دیگران به اشتراک گذارند. حس می کردم که وبلاگ محملی است که الگوهای نفرت انگیز «هرچه کمتر سخن بگویی و هرچه اطلاعات کمتری از خود بروز بدهی برایت بهتر است» به تدریج در زندگی عقب می رود. این الگوها شاید برای کسانی که در شغل شریف جاسوسی و فعالیت های اطلاعاتی مشغولند درست باشد اما الگوی مناسبی برای زیستن همه آدم ها نیست ولی ما ایرانیان به آن بیشتر گرفتاریم. حس می کردم وبلاگ چنین محملی است اما متاسفانه این امیدم ناامید شد وقتی دیدم که حتی وقتی می خواهی وبلاگ بنویسی همین دیگران دوباره هنگام نوشتن با چاقوی سانسور ظاهر می شوند. مشمئز می شوم وقتی که مطلبی می خوانم که حس می کنم دوستی نوشته برای اینکه تحسین شود یا وقتی می بینم که در وبلاگش هیچگاه به این خطوط قرمز تعریف شده توسط «دیگران» نزدیک نمی شود.

فکر می کنم که هر کدام ما باید یک مبارز راه آزادی باشیم و زندگی مان را صرف این مبارزه کنیم تا زندگی اجتماعی مان شیرین تر شود. دوست دارم که راحت احساساتم را بیان کنم و تا جایی که می توانم این ملاحظات را نادیده بگیرم. دوست دارم وقتی حس معنوی به من دست می دهد بتوانم در فیسبوک آن را بنویسم فارغ از اینکه دیگران بگویند فلانی …… دوست دارم وقتی در مراسم عید سفارت هستم و جای رقص ایرانی خالی است بگویم که یک جای کار می لنگد و نگران نگاه ها و قضاوت های دیگران نباشم. ما چه فرهنگ غنی ای داریم که این همه اشکال رقص مختلف در شهرهای مختلف یک سرزمین کوچک ایجاد شده و در این مراسم شاد از آن خبری نیست. دوست دارم اگر برنامه دکترای دانشگاهم را آنطور که می خواستم نپسندیدم بگویم و نگران آن نباشم که نکند این جمله پرستیژ مدرکی از آن دانشگاه می گیرم را نزد مخاطب تنزل دهد یا بهانه ای به دست بهانه گیران دهد. دوست دارم وقتی اصلاح طلبان در قدرت اشتباه می کنند به راحتی نقدشان کنم و مجبور نباشم اشهد آزادی خواهی را در مقابل همه تکرار کنم. دوست دارم تا راحت سخن بگویم و همه اش در بند این نباشم که دیگران چه برداشتی می کنند و این برداشت چه هزینه هایی برایم دارد یا خواهد داشت…. .دوست ندارم سیاست مدار باشم و سیاست مدارانه زندگی کنم. شاید این سلیقه شخصی باشد اما فکر می کنم همه ما نیاز داریم آزادانه تر زندگی کنیم. با خودسانسوری کمتری روبرو باشیم. شاید تنها حرف حقی که از یکی از روشنفکران معاصر خواندم این بود که تا وقتی که اجتماع هست سانسور هست. اما به نظرم باید تلاش کنیم تا این خودسانسوری کمتر شود. باید شجاعت همدیگر را در عقب زدن این خطوط قرمز ستایش کنیم و تشویق کنیم. زندگی ما صرف مبارزه برای آزادی شده به این امید که آینده آزادی بیشتری داشته باشیم و فرزندانمان در محیط اجتماعی بهتری تنفس کنند.

میلان نامه 38- دیدنی های تورین

من که واقعا از بودن در شهر تورین راضی هستم و برای زندگی دائم و اقامت موقت این شهر را به مراتب بهتر از میلان می دانم. اگر در میلان صرفا کلیسای مرکزی شهر DUOMO و قلعه کناری آن برای دیدن وجود دارد، در تورین شما با اقسامی مکان های تاریخی و دیدنی روبرو هستید که تورین را به شهر جذابی برای سفرهای توریستی تبدیل کرده است. صرفا همین قدر بگویم که در این شهر حدود 50 موزه وجود دارد که دغدغه ما این است که نتوان تا آخر مدت اقامت مان در اینجا از آنها بازدید کنیم. بهرحال، حداقل دو روز برای یک بازدید حداقلی از این شهر لازم است. پیشنهاد من به قرار زیر است:

1-      ورود به شهر از ایستگاه مرکزی قطار (porta nouva) و پیاده روی تا میدان تاریخی (piazzacasello)

2-      بازدید از قصر واقع در همان میدان تاریخی (palazzo reale)

3-      بازدید از موزه مصر در همان منطقه (museo egiziano)

4-      پیاده روی در کنار رودخانه و دیدن پارک های موجود در آن

5-      بازدید از موزه اتومبیل (این موزه به مراتب بیش از آنچه که تصور می کنید جالب است. واقعا معماری داخلی این موزه و مجموعه فراهم شده بسیار جالب و دیدنی است. خود شهرداری تورین، این شهر را شهر اتومبیل نامگذاری کرده و در مدخل ورودی این شهر نوشته به شهر اتومبیل خوش آمدید. می دانید که شرکت فیات (افتخار ایتالیایی ها) در تورین است).

6-      بازدید از مجموعه superga نه تنها کلیسای آن بلکه مجموعه ای که در زیرزمین آن وجود دارد حیرت انگیز است.

7-      بازدید از قصر venaria reale که شهری چسبیده به تورین است

8-      غیر از موارد فوق، دیدن شهر کوچک مونکالیری به همراه دانشکده collegio carlo alberto (که باید با یکی از دانشجویان همراه باشید تا برای ورود مجاز شوید)، قلعه دیدنی شهر مونکالیری.

لازم به ذکر است که این امکان وجود دارد که کارت موزه ها را از یکی از جاهای دیدنی به قیمت 30 یورو بخرید و کلیه مکان های دیدنی (غیر از دیدنی های مونکالیری) را رایگان ببینید. این کارت یک سال اعتبار دارد.

میلان نامه 38- تفریحات در ایتالیا!

برای کسانی که ایتالیا می آیند و یا قصد دارند برای مدتی در ایتالیا زندگی کنند، شناخت تفریحات جالب (و مشروع) امری لازم است. ایتالیا جاها و مکان های تاریخی و دیدنی زیادی دارد اما این امور برای بچه ها، جوانان و برخی تیپ های شخصیتی جالب نیست. لذا برخی چیزهای جایگزین را معرفی می کنم:

باغ وحش: باغ وحش تهران نماد ناکارایی بخش دولتی و عمومی است. متاسفانه باغ وحش تهران و از آن بدتر باغ وحش مشهد (وکیل آباد) فاقد جذابیت های لازم است و نشان می دهد که چقدر جای کار در ایران وجود دارد. بهرحال، در شمال ایتالیا باغ وحش معروفی است به اسم safari که در نزدیکی شهر Arona قرار دارد. ورود در آن صرفا با ماشین میسر است و بلیط به تعداد سرنشین های ماشین صادر می شود. شما با ماشین به داخل باغ وحش می روید و حیوانات را از نزدیک می بینید و در میان آنها گذر می کنید. سپس وارد بخش حیوانات وحشی مثل ببر و شیر و پلنگ … می شوید که بخش مستقلی دارند و با ماشین از کنار آنها رد می شوید. نهایتا هم یک شهر بازی کوچک برای کودکان و حتی بزرگسالان هست که رایگان می باشد. من که دو سال پیش رفتم واقعا لذت بردم. اطلاعات بیشتر را از سایت آن کسب کنید:  .من باغ وحش برلین و آنتورپ (در بلژیک) را دیده ام. واقعا چیزی کم ندارد.

شهر بازی: شهربازی تهران نیز مصداق ناکارایی حکومت ماست. واقعا زمان شاه که شهربازی تاسیس شد، مجموعه پیشرفته ای بوده است اما الان به روز نیست. بهرحال در شمال ایتالیا شهربازی معروفی به نام Gardaland وجود دارد که در نزدیکی ورونا و چسبیده به شهر pescheria است. شهر معروف ورونا و شهرساحلی pescheria بسیار دیدنی هستند. (لذا می صرفد بچه ها را به شهربازی فرستاد و خود به دیدن این شهرها رفت!) . در این شهربازی برای سنین مختلف بازی های جذابی پیش بینی شده است. در کناراین مجموعه movieland است که من نرفتم ولی حدس می زنم که قاعدتا مجموعه سینمایی باید باشد.

آکواریوم: یکی از دیدنی های شهر جنوا آکواریوم است. واقعا آکواریوم جنوا به بزرگی باغ وحش سفری است و این نشان  دهنده این است که حیات زیرآب به وسعت وتنوع حیات روی خشکی است. به شکل حیرت آوری این مجموعه زیبا طراحی شده و اقسام گوناگونی از موجودات دریایی را در آنجا می توانید ببینید. من شرط می بندم که از آن فوق العاده لذت می برید. اگر این طور نبود پول بلیط تان با من! واقعا جای چنین آکواریومی در ایران خالی است.

سال نو مبارک!

فشار درسها و امتحانات آنقدر شدید بود که مجالی برای فکر کردن و نوشتن نمی گذاشت. امسال هم کمابیش وبلاگ نویسی را ادامه دادم و تلاش می کنم که در سال جدید نیز آن را ادامه دهم. امیدوارم چیزهای بدردبخوری در اینجا گیرتان آمده باشد. ازشنیدن نقدها و پیشنهادات خوانندگان مسرور خواهم شد. سال خوبی را برای همه و خصوصا کشور عزیزم ایران آرزومندم.