از میان هم دوره ای ها بیش از همه با یک یونانی رفیق هستم و هر چه می گذرد به شباهت های فرهنگی بیشتر پی می برم.چندی پیش به خانه من آمد. سر ظهر بود. گفتم که می خواهم نماز بخوانم گفت می شوم نگاه کنم؟ نشست و به من خیره شد تا نمازم را خواندم. شاید سخت ترین نمازی بود که در عمرم خوانده بودم. برایش جالب بود و می گفت که این کار چقدر می تواند در تطهیر درون موثر باشد حیف که اجباری است!
تعریف می کرد که ایام کریسمس در آتن، دچار این مشکل شده بود که دائم سرش گیج می رفت و می افتاد. سراغ دعانویس! آری دعانویس زن رفته بود و او برایش چیزی خوانده بود و گفته بود که چشم شده است! آری در فرهنگ آنها هم چشم هست. نخی را هم داده بود که به مچ دستش بود.
بیشترین رقابت ما بر سر دانشمندان کشورمان است! هر از چندگاهی می آید و یک اقتصاددان معروف یونانی دیگر را معرفی می کند که در دانشگاه های معروف آمریکا هستند.خدا دکتر پسران و دکتر صالحی را حفظ کند که تا اینجا آبروی مرا (ما را) حفظ کرده اند.
خدمت سربازی رفته و نسبت به وقایع نظامی حساس است. می گوید که در جنگ جهانی ایتالیایی ها خواستند به یونان حمله کنند و تهدید کردند که اگر مقاومت کنید نابود می شوید ولی یونان تسلیم نشد و در یک جدال سخت لشکر ایتالیا تار و مار شد. آنها که کنار رفتند آلمانها آمدند اما آلمانها همان روش امروز اسرائیلی ها را پیش گرفتند چون دیدند که یونان کوهستانی است و آنها نمی توانند در کوهستان با رزمندگان یونانی مقابله کنند، آنقدر شهرها و مردم بی دفاع را بمباران کردند تا دولت تصمیم به تسلیم گرفت و آلمانها به آسانی یونان را گرفتند!
باز هم از او برایتان خواهم نوشت