یک پیشنهاد در مورد موتورسواران برای شهرداری تهران

می خواهم پیشنهاد زیر را به دست مسئولین شهرداری برسانم قبلش شاید شما بتوانید با نقدهای خود آن را پخته تر کنید

مقدمه 1: موتورسواران جزو شهروندان این مملکت هستند و جانشان به اندازه دیگر شهروندان اهمیت دارد.

مقدمه2: بر اساس آمار موجود در سال 89 ، 6 هزار موتور سوار در تصادفات کشته شده اند. با احتساب ضریب 4 می توان حدس زد که بیش از بیست هزار مجروح در اثر تصادفات موتور داشته ایم.

مقدمه 3: تشویق به استفاده از موتور یک گام مهم در کاهش آلودگی و بهبود ترافیک شهر تهران به طور خاص و شهرهای بزرگ به طور عام است.

مقدمه 4: استفاده از دوچرخه به دلیل شیب دار بودن شهر تهران و بسیاری از شهرها عملا ممکن نیست. گستردگی تهران دلیل مضاعفی برای امکان ناپذیری ترویج دوچرخه است.

مقدمه 5: آمار بالای مرگ و میر موتور سواران تا حدودی ناشی از عدم رعایت ایمنی نظیر استفاده از کلاه ایمنی است اما این همه مسئله نیست. عدم امنیت برای موتور سواران نیز خود عامل دیگری است که باید به آن پرداخت.

مقدمه 6: در مسیرهای عمومی شهری، فضاهای استفاده نشده و یا کم استفاده وجود دارد که در مواقع ترافیک استفاده بهینه از آنها خود را نشان می دهد. به عنوان مثال، ورود موتور سواران به پیاده رو را نباید صرفا به عنوان یک خلاف نگاه کرد بلکه می توان به آن به این چشم نگریست که هرز منابع را نشان می دهد. پیاده روهای عریض بلااستفاده انگیزه ای برای استفاده موتورسواران ایجاد می کند تا در مواقع ترافیک از آن استفاده نمایند.

پیشنهاد: بیاییم مسیرهای امن موتورسواری (به جای دوچرخه سواری) ایجاد کنیم. لازم به خیابان کشی و هزینه های قابل ملاحظه نیست. کافی است در مسیر اتوبانها مسیر پیاده روی که همواره بلااستفاده است را برای عبور و مرور موتورسواران مهیا کنیم. پیاده روهای عریض از آزادی تا ترمینال شرق –به جز تکه انقلاب، فردوسی و امام حسین- را به سادگی به دو بخش تقسیم کرده و یک بخش را در اختیار موتور سواران قرار دهیم. حتی استفاده موتورسواران از مسیر اتوبوسهای تندرو شاید ایمن تر از رها کردن آنها در میان خیل خودروهای عادی باشد. به نظر می رسد ترویج موتورسواری از طریق ایمن سازی آن گامی ضروری برای حل مشکلات شهر تهران باشد.

اگر مخالفید مرا از دلیل مخالفت خود آگاه کنید.

بروکسل نامه 2- ایمنی

یکی از دوستانم که آمریکا بود وقتی برگشت می گفت به ما ایرانی ها باید یک چیز ساده را آموزش داد و آن پرهیز از خطر و ایمنی است. من آن زمان نمی فهمیدم منظورش چیست و چرا این حرف را می زند ولی الان درک بهتری از حرف وی دارم. این قضیه در بروکسل دیگر واقعا برایم مسلم شد. مثلا چه در ایتالیا و چه در بلژیک وقتی ماشین ها به یک دوچرخه سوار نزدیک می شوند طوری راه را کج می کنند که یک متر فاصله پیدا کنند اما در ایران هیچ ماشینی چنین کاری نمی کند (تا جایی که من دیدم). از آن جالب تر چیزی است که اینجا خیلی چشمگیر است و آن لباس های شبرنگ است. تقریبا همه دوچرخه سوارها نه تنها چراغ عقب و جلو و چشمک زن دارند بلکه تقریبا همه لباس  شبرنگ می پوشند و با بندهای کوچک شبرنگ پاچه های شلوار را می بندند. اکثرا هم کلاه ایمنی بر سر خود می گذارند. حتی وقتی که بچه ها سوار دوچرخه های خودشان هستند لباس شبرنگ می پوشند. این قضیه نه تنها شبها بلکه صبح ها که از دید من هوا کاملا روشن شده رواج دارد. از آن جالب تر اینکه وقتی مدارس صبح ها بچه ها را بیرون می برند (مثلا کلیسا برای آموزش دینی (بله کلیسا!) یا تفریح یا بازدید… ) همه بچه های کوچک لباس شبرنگ می پوشند.

چند شب پیش از کلاس زبان با دوچرخه بر می گشتم. ماشین پلیس که رد می شد گفت بزن کنار. آمد گفت چراغ دوچرخه ات خاموش است. گفتم نمی دانم چه شده دیگر کار نمی کند. با تعجب گفت خانه ات کجاست. آدرس را گفتم. گفت خیلی خوب نزدیک است. برای احتیاط از پیاده رو برو. گفتم مگر تخلف نیست. گفت چرا ولی چاره ای نیست خیلی خیلی خطرناک است با این وضع از خیابان ها برگردی. این در حالی است که خیابان ها با چراغ های موجود کاملا روشن است و دید کافی ایجاد می کنند.

به نظرم همه ما ایرانی ها (از جمله خود من) نیازمند آموزش این قضیه هستند. یادم می آید که چندی پیش در خبرها خواندم که دزدی مسلحانه ای صورت گرفته بود و سارقین پس از خروج خودرویی را متوقف کرده و فرار می کنند. جالب اینجاست که مردم عادی دنبال سارق مسلح کرده بودند. سارق فراری مردم عادی هم به دنبالشان! و مردم محاصره کرده بودندش!! برای من همیشه جای سوال بود که چطور پلیس های بینوای ایران به جلیقه ضد گلوله تجهیز نمی شوند ولی در عین حال با جرات و جسارت وارد درگیری به سارقین مسلح می شوند. این روزها نیز خبر شهادت یکی از پرسنل نیروی انتظامی شنیدیم. کاشکی تشکلی غیردولتی یا خانواده آن مرحوم قضیه مجهز کردن پلیس ها به لباس ضدگلوله را دنبال کنند تا به سرانجام برسد.

بروکسل نامه 1- حمل و نقل

بروکسل شهری بین المللی و خوش نام است و در نقطه مقابل میلان قرار دارد که اشتهار خوبی ندارد اما اقامت چند روزه من برخی نکات جالب را برای من نشان داد.
1) معروف است که در میلان ترافیک سنگین است. اولا واقعا مفهوم سنگینی ترافیک در اینجا با آنچه در ایران یعنی تهران شاهد بودیم واقعا متفاوت است. سنگین در اینجا به معنی سبکی ترافیک در تهران است. ثانیا میلان در مقایسه با بروکسل ترافیک بسیار سبکی دارد. تنها ترافیک جدی میلان در مبادی ورودی و خروجی شهر در هنگام صبح و عصر است و نه در داخل شهر. در حالیکه در بروکسل صبح و عصر ترافیک سنگین (در مقیاس اروپا) وجود دارد.
2) ایتالیایی ها معروفند به بد رانندگی کردن. من به اندازه کافی در ایتالیا و بقیه اروپا رانندگی کردم که بتوانم قضاوت درستی داشته باشم. واقعا رانندگی در شمال ایتالیا بسیار خوب و متمدنانه است و در مقایسه با رانندگی بروکسلی ها به مراتب بهتر، آرام تر، متین تر است. اینجا استفاده از بوق های ممتد برای واداشتن راننده جلویی برای حرکت و … امر متداولی است.
3) حضور پلیس در شهر چشمگیر است. این شاید به دلیل تهدید اخیر القاعده یا به دلیل ماهیت بین المللی این شهر باشد.
4) در اینجا نیز عابرین مثل میلان توجه صددرصد به چراغ های عابرین پیاده ندارند.
5) نکته جالب توجه در اینجا توجه به ایمنی است. تقریبا همه دوچرخ سواران صبح ها و عصرها لباس های شبرنگ به تن دارند و این قضیه پیر و جوان و یا بچه نمی شناسد. بچه های کوچک نیز که ترک دوچرخه سوار می شوند همین لباس ها را تن می کنند. بچه های مدرسه نیز که صبح ها از طرف مدرسه به جایی می روند همگی این لباس ها را به تن می کنند.
6) بروکسل نسبتا به میلان بسیار کوچک تر است اما شبکه حمل و نقل خوبی دارد چندین مترو، اتوبوس و تراموا آن را پوشش داده است گرچه واقعا حمل و نقل عمومی میلان بسیار خوب و کافی است.

میلان نامه 21- تعویض و نه تعمیر

در اینجا آدم ها ندرتا وسایلی که خراب می شود را تعمیر می کنند. معمولا آنها را عوض می کنند. دلیل آن این است که سطح دستمزدها بالاست و صرف نمی کند که پولی بابت تعمیر داد. چند مثال بزنم. آدم ها زیاد دوچرخه سوار می شوند و طبیعتا پنچر می شود اما پنچری نمی گیرند بلکه آن تیوب را عوض می کنند. مثلا دوچرخه من که از بازار دست دومی ها 15 یورو خریده بودم پنچر شد. برای تعویض تویوب 11 یورو پرداختم در حالیکه خود تویوب 3 است. البته شرایطی شد که نشد پس بگیرم و خودم اینکار را بکنم.

ماشین که تصادف می کند صافکار به آن معنا که در ایران رواج دارد نیست و قطعات آن تعویض می شود. آب گرمکن خانه ما خراب شد. مالک تعمیر کاری فرستاد برای تعمیر. صرف نگاه به آب گرمکن برایش (نه برایم) 30 یورو خرج داشت. عاقبت الامر هم به این نتیجه رسید که کلا آب گرمکن را عوض کنند.

یکی از مزایای مهاجرت در کشورهای اروپایی این است که بازار کارهای ساده را رقابتی تر کرده و دستمزدها را پایین می کشد. برای همین هم توده مردم به شدت در برابر آن مقاومت می کنند گرچه از تحقق آن منتفع می شوند.

ميلان نامه 2- ترافيك و حمل و نقل

قبل از آمدن اينجا شنيده بودم كه ايتاليا وضع خيلي بهم ريخته اي دارد و نشان آنهم ترافيك است. راستش را بخواهيد در ميلان من ترافيكي نديدم. (دوستم مي گويد در راههاي منتهي به ميلان صبح ها ترافيك هست). حركت وسايل نقليه داخل شهر بسيار روان است و ماشين ها بسيار مرتب و منظم حركت مي كنند و خيلي خيلي مراقب عابر پياده هستند. اين يكي واقعا تحسين كردني است. مترو و اتوبوسها و ترامواهاي شهري نيازهاي حمل و نقل را به خوبي برآورده مي كنند و از اين حيث بسيار خوب هستند اگرچه مترو تهران و اتوبوس هاي ما ترو تميزتر و شيك تر مي باشند. ضمنا تا يادم نرفته بگويم كه قيمت بليط مترو يا اتوبوس در اينجا 1 يورو است. حال مقايسه كنيد آن را با قيمت ناچيز بليط مترو و اتوبوس در تهران! تا همين جا 60 يورو بابت حمل و نقل هزينه كرده ام (ظرف دو هفته). نكته جالب توجه حجم بالاي موتور سوارها در شهر است. جايتان خالي موتور وسپا هم در اينجا هنوز هست ولي در حال حركت نديده ام تا مقايسه كنم چقدر دود توليد مي كند. نكته خيلي مهم اين است كه همه موتورسوارها كلاه ايمني دارند و اين هيچ استثنايي ندارد (هم سرنشين و هم راننده). با دوستم خواستيم با موتور به جايي رويم، گفت بگذار بروم خانه كلاه بردارم و بياورم در حالي كه خانه اش تقريبا از دانشكده دور بود. دوچرخه نيز در اينجا خيلي متداول است و من كه دائما وسوسه اين هستم يك دوچرخه بگيرم. نرخ دزدي دوچرخه خيلي بالاست. همه ادارات در مقابل درب ورود، جايي را گذاشته اند تا دوچرخه را به آنجا زنجير كنيد. استاد ما هم كه دوچرخه سوار است به من توصيه مي كرد دوچرخه نو و گران نخر كه خيلي در چشم نباشد! مضاف بر اينكه قفل حسابي به آن بزن! نكته جالب توجه ديگر توجه نصف و نيمه به چراغ عابر پياده است. در اينجا چيز متداولي است كه عابرين پياده وقتي مي بينند ماشيني نمي آيد چراغ قرمز عابر پياده را ناديده بگيرند البته برخي بازهم مي ايستند اما نيمي مي روند. وقتي چنين چيزي را اولين بار ديدم به همكلاسي ام كه همراهم بود گفتم چرا وضع اينگونه است. گفت چون ايتاليايي ها با قانون خداحافظي كرده اند. سعيد هم از قول استادشان مي گفت كه فلان مسئله همانند ايتاليايي هاست كه هر وقت يك قانون بر آنها وضع مي شوند، مي گردند تا راه فرار براي آن پيدا كنند. نكته درخور توجه حضور پليس در كل شهر است بماند كه در مقابل ساختمان هاي مهم نيروي نظامي علاوه بر پليس حضور دارد آنهم با همان جيپ هاي نظامي مخصوص. از يكي از آنها آدرسي را سوال كردم. اول به حالت خبردار ايستاد و يك سلام نظامي داد و بعد به من آدرس را نشان داد (كيف كردم). محل زندگي من نزديك يك ميدان است . همين كه چراغ راهنمايي در اينجا قطع مي شود، منطقه پر از پليس راهنمايي با لباس هاي شيك مي شود و رفت و آمد ماشين ها را با حساسيت خيلي زياد كنترل مي كنند.